part²⁷🐊🧋🫐
به یه نفر نیاز داشتم تا آرومم کنه، تا بگه اشکالی نداره همه چیز میگذره و اوضاع خوب میشه یا بگه... لعنتی تو تقصیری نداری چون تو حق انتخابی نداشتی...
اما من تنها موندم. ترجیح دادم با هیچکس حرف نزنم و صدام رو توی خودم خفه کنم، بی صدا فریاد کشیدم و توی تاریکی قایم شدم چون ترسیدم از اینکه قضاوت بشم.
شین هه « اولین شبی که فرار کردم و از خانواده رونده شدم کابوس دیدم..... توی اون کابوس تنها و ترسیده خیابان خلوتی رو پشت سر میزاشتم! من از تنهایی میترسیدم و اونجا تنها بودم..... رعد و برق باعث میشد توی اون کابوس جیغ بکشم و با سرعت بیشتری بدوم! من اونجا هیچکسی رو نداشتم و این فوبیای من شد! وقتی چشمام رو باز کردم همه جا تاریک بود..... صدای سوختن چوب به گوشم میرسید! بدنم یخ کرده بود اما دستام گرم بود.... جیمین کنار تختم نشسته بود و دستامو محکم گرفته بود! مشخص بود تمام شب بالای سرم بوده و ازم پرستاری میکرده.... قطره اشک سمجی که راهشو روی گونه هام پیدا کرده بود پاک کردم و دوباره دراز کشیدم.... ولی این بار فقط به جیمین خیره شدم! فرشته ای که دو بار مکان امن من شده بود
_حسابی تشنه شده بود و از طرفی اگه بلند میشد جیمینم بیدار میکرد..... خیلی اروم سعی کرد دستاشو از حصار دستای جیمین بیرون بکشه و بره مثل بچه ادم آب بخوره! از طرفی هم نمیدونست اینجا کجاست و اصلا چرا اینجاست....
شین هه « بالاخره موفق شدم دستامو آزاد کنم و پاورچین پاورچین تخت و اتاق رو ترک کردم.... اینجا دیگه کجاست؟ یا مریم مقدس نکنه منو اورده عمارت پارک؟؟؟؟
_اون شب متوجه شد کودک درونش خیلی سرزنده اس..... 🗿سگ این موقع شب صاحبش رو نمیشناخت اما شین هه تازه کودک درونش فعال شده بود و تپه ندَریده توی این عمارت نزاشته بود.... بعد از یه گشت و گزار و چک کردن موقعیت آشپزخونه رو پیدا کرد و همین که اومد آبی نوش جان کنه....
جیمین « بد نگذره سرکار خانم
*پریدن اب توی گلوش
شین هه « *سرفه سگی
جیمین « *اروم میزنه تو کمرش
شین هه « وای خدا داشتم سَقَط میکردم! تو بیداری؟
جیمین « تو؟ تا همین امروز صبح که جیمین و استاد بودم
شین هه « امروز..... *آه میکشه! امروز واقعا روز بدی بود.... منو اوردی عمارت پارک؟
جیمین « این خواسته پدر بود که اینجا بمونی!
شین هه « پدر؟ فکر میکردم وقتی منو ببینه از عمارت بیرونم کنه
جیمین « هیچکس اینجا کینه ای از تو نداره..... اگه بیدار نمیشدی یه کتک حسابی از بک میخوردم
شین هه « به اون چه ربطی داره؟
جیمین « هر چی نباشه نشان کرده اون بودی! اگه بفهمه به خاطر گفتن حقیقت تو رو به این روز انداختم حتما یه دعوای حسابی راه میندازه.... چون تو دختر مورد علاقه اشی
شین هه « اگه کنار من باشه مثل الان تو همش توی دردسر میفته!
اما من تنها موندم. ترجیح دادم با هیچکس حرف نزنم و صدام رو توی خودم خفه کنم، بی صدا فریاد کشیدم و توی تاریکی قایم شدم چون ترسیدم از اینکه قضاوت بشم.
شین هه « اولین شبی که فرار کردم و از خانواده رونده شدم کابوس دیدم..... توی اون کابوس تنها و ترسیده خیابان خلوتی رو پشت سر میزاشتم! من از تنهایی میترسیدم و اونجا تنها بودم..... رعد و برق باعث میشد توی اون کابوس جیغ بکشم و با سرعت بیشتری بدوم! من اونجا هیچکسی رو نداشتم و این فوبیای من شد! وقتی چشمام رو باز کردم همه جا تاریک بود..... صدای سوختن چوب به گوشم میرسید! بدنم یخ کرده بود اما دستام گرم بود.... جیمین کنار تختم نشسته بود و دستامو محکم گرفته بود! مشخص بود تمام شب بالای سرم بوده و ازم پرستاری میکرده.... قطره اشک سمجی که راهشو روی گونه هام پیدا کرده بود پاک کردم و دوباره دراز کشیدم.... ولی این بار فقط به جیمین خیره شدم! فرشته ای که دو بار مکان امن من شده بود
_حسابی تشنه شده بود و از طرفی اگه بلند میشد جیمینم بیدار میکرد..... خیلی اروم سعی کرد دستاشو از حصار دستای جیمین بیرون بکشه و بره مثل بچه ادم آب بخوره! از طرفی هم نمیدونست اینجا کجاست و اصلا چرا اینجاست....
شین هه « بالاخره موفق شدم دستامو آزاد کنم و پاورچین پاورچین تخت و اتاق رو ترک کردم.... اینجا دیگه کجاست؟ یا مریم مقدس نکنه منو اورده عمارت پارک؟؟؟؟
_اون شب متوجه شد کودک درونش خیلی سرزنده اس..... 🗿سگ این موقع شب صاحبش رو نمیشناخت اما شین هه تازه کودک درونش فعال شده بود و تپه ندَریده توی این عمارت نزاشته بود.... بعد از یه گشت و گزار و چک کردن موقعیت آشپزخونه رو پیدا کرد و همین که اومد آبی نوش جان کنه....
جیمین « بد نگذره سرکار خانم
*پریدن اب توی گلوش
شین هه « *سرفه سگی
جیمین « *اروم میزنه تو کمرش
شین هه « وای خدا داشتم سَقَط میکردم! تو بیداری؟
جیمین « تو؟ تا همین امروز صبح که جیمین و استاد بودم
شین هه « امروز..... *آه میکشه! امروز واقعا روز بدی بود.... منو اوردی عمارت پارک؟
جیمین « این خواسته پدر بود که اینجا بمونی!
شین هه « پدر؟ فکر میکردم وقتی منو ببینه از عمارت بیرونم کنه
جیمین « هیچکس اینجا کینه ای از تو نداره..... اگه بیدار نمیشدی یه کتک حسابی از بک میخوردم
شین هه « به اون چه ربطی داره؟
جیمین « هر چی نباشه نشان کرده اون بودی! اگه بفهمه به خاطر گفتن حقیقت تو رو به این روز انداختم حتما یه دعوای حسابی راه میندازه.... چون تو دختر مورد علاقه اشی
شین هه « اگه کنار من باشه مثل الان تو همش توی دردسر میفته!
۸۴.۶k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.