بُگذار بر لبم لَب تا جان به لَبْ رِسانی
بُگذار بر لبم لَب تا جان به لَبْ رِسانی
تا بر دلِ رقیبان، داغی قَدَر نشانی!
چنگی زدم به مُویَت، آوایِ تار آمد
مدهوش گشتم از این آوایِ آسمانی
آتش بزن به جانم تا همچنان سیاوَش
بینی که عشق دارم دور از هوسْپَرانی!
در آن کمانِ اَبرو گویی که آرَشی هست
تیر از کمانِ ابرو بر کهکشان نشانی!
تهمینهیِ لبانت رستمْ کُش است جانا
سهراب، زنده مانَد، جانم اگر ستانی!
باشی پُر از توانم، بی تو نمیتوانم
با من بمان نگارا! با من...تو میتوانی!
تا بر دلِ رقیبان، داغی قَدَر نشانی!
چنگی زدم به مُویَت، آوایِ تار آمد
مدهوش گشتم از این آوایِ آسمانی
آتش بزن به جانم تا همچنان سیاوَش
بینی که عشق دارم دور از هوسْپَرانی!
در آن کمانِ اَبرو گویی که آرَشی هست
تیر از کمانِ ابرو بر کهکشان نشانی!
تهمینهیِ لبانت رستمْ کُش است جانا
سهراب، زنده مانَد، جانم اگر ستانی!
باشی پُر از توانم، بی تو نمیتوانم
با من بمان نگارا! با من...تو میتوانی!
۲۸۶
۲۳ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.