وقتی نیست می فهمی درد منو
یکی بود اینجوری فکر زخم های دستم بود که
از کارمیام کارای باباش انجام میداد😢
برای باباش چای میگذاست
رو کمر باباش راه میرفت
اما
خدا از من گرفت 😭
از کارمیام کارای باباش انجام میداد😢
برای باباش چای میگذاست
رو کمر باباش راه میرفت
اما
خدا از من گرفت 😭
۴.۵k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.