شرط برای پارت بعد:۳۰۰ فالوور لایک:۱۵
s2_p9
چند تا تیکه شیشه بود..همرو انداختم تو سطل آشغال گوشه اتاق که آخری زخم
سطحی کف دستم ایجاد کرد و زخمی باز شد و به خاطر
رفتن ادکلن داخلش سوخت
...با چند تا دستمال کاغذی هم خود مایعش رو پاک کردم
...چند تا دستمال کاغذی رو محکمرو زخمم فشار دادم
....گوشه اتاق داشت واسه خودش فکر میکرد
....رو تختش نشستم و زود اومد رو پاهام نشست
....به دایی نگیا :
..
...خون داشت تو کل دستم جاری میشد
+نمیگم کوچولو
...زنداییی دستتت:
یهو در باز شد و هانا اومد داخل اتاق و پشتش هم
...جونگکوک اومد
..دلم ریخت
به محض دیدن ما جونگکوک چشماش گرد شد.. و رو
....خونی که از دستم شره میکرد زل زد
با دیدن جونگکوک سرشو تو سینم پنهان کرد و محکم
....بغلم کرد تا جونگکوک نبینتش
...بهشون نگاه نکردم
+هری بیا بریم پایین
هانا اومد رو تخت نشست و جونگکوک همونطور جلوی
...در وایساده بود
اون دست زخم شدم رو هوا بود و با اون دستم هری رو
....بغل گرفته بودم
....از جام بلند شدم
..ا...ات_
همونطور از در بیرون رفتیم و تصمیم گرفتم از این به
...بعد
!هیچ آونسی بهش ندم
...به پایین پله ها که رسیدیم ...هری رو دادم بغل جونگی
+برو عزیزم...من االن میام
رفتم جعبه کمک های اولیه رو برداشتم و بدو بدو رفتم تو
...سرویس بهداشتی اتاق خودمو جونگکوک
دستمال کاغذی آغشته به خون رو تو سطل آشغال انداختم....
با خالی کردن بتادین رو دستم نالم رفت...
+آهههه
...باید یه ربع منتظر میموندم
همونطور که اعصابم واقعا بهم ریخته بود از همه
طرف....از این زخم هم درد میکشیدم...جوری که پاهام
...یخ شده بودن... رو صندلی نشسته بودم
....در سرویس با شتاب باز شد...نگاهمو آوردم باال
ات خوبی؟ _
...و اومد باال سرم و دست زخمیمو تو دستش گرفت
...بدون توجه بهش دستمو شستم
....بده بانداژش کنم_
+خودم...خودم میتونم...
دستمو خشک کردم....رگه ای از خون دوباره جاری شد و این باعث شد با عجله گاز استریل رو دور دستم بپیچم و گره بزنم...از سرویس اومدم بیرون و رو تخت نشستم
...چرا دستتو بریدی؟ _
وایسا ببینم...باید بخیه بزنی...(عصبانی)
+نمیخوام بخیه بزنم!
...الان مشکلت هاناعه؟ ..فقط میخواست بگه_
+مشکلم تویی...خود تو... اون گناهی نداره تو گناهکاری!
اگه تو نمیرفتی اونو بگیری اون نمیومد تو زندگیم...من
!با اون مشکلی ندارم...مشکل من تویی.....اون بیجونه
اونمیتونه بچه بدنیا بیاره؟ ..چند سالشه اصال؟ ..تو یه آدم
بی فهم و شعوری که نمیدونه چه غلطی باید بکنه و چه
!غلطی نباید بکنه . ..!هیچی نگفت
....یلحظه با خودم فکر کردم که حرفام چقدر اذیتش کرده
درو باز کرد و رفت پایین و پشتش من رفتم
.تا رفتم پایین جونگی هجوم آورد سمتم
..ات....ات خوبی؟ ٪
+آره بابا..یه بریدگی سادس
...ببینم دستتو×
+خوبم مامان...
....چرا اینجوری شد×
اون لحظه به هری نگاه انداختم که با ترس بهم خیره شده بود
چند تا تیکه شیشه بود..همرو انداختم تو سطل آشغال گوشه اتاق که آخری زخم
سطحی کف دستم ایجاد کرد و زخمی باز شد و به خاطر
رفتن ادکلن داخلش سوخت
...با چند تا دستمال کاغذی هم خود مایعش رو پاک کردم
...چند تا دستمال کاغذی رو محکمرو زخمم فشار دادم
....گوشه اتاق داشت واسه خودش فکر میکرد
....رو تختش نشستم و زود اومد رو پاهام نشست
....به دایی نگیا :
..
...خون داشت تو کل دستم جاری میشد
+نمیگم کوچولو
...زنداییی دستتت:
یهو در باز شد و هانا اومد داخل اتاق و پشتش هم
...جونگکوک اومد
..دلم ریخت
به محض دیدن ما جونگکوک چشماش گرد شد.. و رو
....خونی که از دستم شره میکرد زل زد
با دیدن جونگکوک سرشو تو سینم پنهان کرد و محکم
....بغلم کرد تا جونگکوک نبینتش
...بهشون نگاه نکردم
+هری بیا بریم پایین
هانا اومد رو تخت نشست و جونگکوک همونطور جلوی
...در وایساده بود
اون دست زخم شدم رو هوا بود و با اون دستم هری رو
....بغل گرفته بودم
....از جام بلند شدم
..ا...ات_
همونطور از در بیرون رفتیم و تصمیم گرفتم از این به
...بعد
!هیچ آونسی بهش ندم
...به پایین پله ها که رسیدیم ...هری رو دادم بغل جونگی
+برو عزیزم...من االن میام
رفتم جعبه کمک های اولیه رو برداشتم و بدو بدو رفتم تو
...سرویس بهداشتی اتاق خودمو جونگکوک
دستمال کاغذی آغشته به خون رو تو سطل آشغال انداختم....
با خالی کردن بتادین رو دستم نالم رفت...
+آهههه
...باید یه ربع منتظر میموندم
همونطور که اعصابم واقعا بهم ریخته بود از همه
طرف....از این زخم هم درد میکشیدم...جوری که پاهام
...یخ شده بودن... رو صندلی نشسته بودم
....در سرویس با شتاب باز شد...نگاهمو آوردم باال
ات خوبی؟ _
...و اومد باال سرم و دست زخمیمو تو دستش گرفت
...بدون توجه بهش دستمو شستم
....بده بانداژش کنم_
+خودم...خودم میتونم...
دستمو خشک کردم....رگه ای از خون دوباره جاری شد و این باعث شد با عجله گاز استریل رو دور دستم بپیچم و گره بزنم...از سرویس اومدم بیرون و رو تخت نشستم
...چرا دستتو بریدی؟ _
وایسا ببینم...باید بخیه بزنی...(عصبانی)
+نمیخوام بخیه بزنم!
...الان مشکلت هاناعه؟ ..فقط میخواست بگه_
+مشکلم تویی...خود تو... اون گناهی نداره تو گناهکاری!
اگه تو نمیرفتی اونو بگیری اون نمیومد تو زندگیم...من
!با اون مشکلی ندارم...مشکل من تویی.....اون بیجونه
اونمیتونه بچه بدنیا بیاره؟ ..چند سالشه اصال؟ ..تو یه آدم
بی فهم و شعوری که نمیدونه چه غلطی باید بکنه و چه
!غلطی نباید بکنه . ..!هیچی نگفت
....یلحظه با خودم فکر کردم که حرفام چقدر اذیتش کرده
درو باز کرد و رفت پایین و پشتش من رفتم
.تا رفتم پایین جونگی هجوم آورد سمتم
..ات....ات خوبی؟ ٪
+آره بابا..یه بریدگی سادس
...ببینم دستتو×
+خوبم مامان...
....چرا اینجوری شد×
اون لحظه به هری نگاه انداختم که با ترس بهم خیره شده بود
۹.۸k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.