رمان

💜عشق دو طرفه💜
《پارت ۷》
نیکا:.....
متین: اوکی حرف نزن دارم برات😂😂
نیکا: 😂😂
متین: خواستم نیکا رو اذیت کنم برا همین گوشیم و برداشتم مثلا زنگ زدم به یک نفر گفتم سلام عشقم خوبی دورت بگردم
نیکا: خب راستش منم متین و دوست دادم ولی الان میخوام درس بخونم داشتم فک میکردم که یک دفع متین گوشیش و برداشت و زنگ زد به یکی و گفتم سلام عشقم خوبی دورت بگردم واقعا حرصم گرفت یعنی به کی داره میگه بهش گفتم کیه ولی جواب نداد ‌ادامه داد به حرف زدنش اره عشقم تو خوبی
دلم برات تنگ شد زندگیم امروز نه الان هم نه کلا کار دارم فردا صبح اوکی فعلا برم فدات شم خداحافظ واقعا حرصم گرفته بود
متین: میدونستم نیکا با این کارم خیلی حرصش میگیره 😂
نیکا: کی بود
متین: فضولی
نیکا: اوهوم کی بود😡
متین: .....
نیکا: متین به کی اینطوری گفتی😡😡
متین: .....
نیکا: متینننننن(با داد)
متین: .....
نیکا: اعصابم خورد شد زدم تو صورت متین
متین: چیه
نیکا: به کی اینطوری گفتییی
متین: ....
نیکا: یکی دیگه محکم زدم تو گوشش
متین: چته روانییییی
نیکا: دردت اومد
متین: بگو
نیکا: کی بود
متین: هیشکی
نیکا: با هیشگی داشتی اینطوری حرف میزدی
متین: بابا به کسی زنگ نزدم خواستم حرصت و درارم
متین .....

ادامه دارد.....