هفتاد و نه where are you کجایی به روایت زیحا:
"بهتر نبود از همون اول بهش راست می گفتی؟"
"نمیخواستم به این روز بیوفته. کارش به اینجا بکشه"
بوی امپول سالن را پر کرده است.
"اما اخرش که شد"
"دفعه قبل دکتر بهم گفت فشار خونش بالاست دیگه نباید زیاده روی کنه.بعد از یک هفته هم که هیچی یادش نمونده بود فکر کردم..."
"فکر کردی اگه دروغ بگی،همه چی درست میشه"
"اقای دکتر هونگ مین سون به بخش اورژانس"
"نه هانا...من فقط...میخواستم...خب"
روی صندلی پلاستیکی قرمز نشسته بودند،رو به روی اتاق جیمین در بخش مراقبت های ویژه.
"تهیونگ به نظرم وقتشه بهش بگی"
به شیار کاشی ریز پایش نگاه می کند و با دندان پوست لبش را می کند.
"همه چی رو"
تهیونگ نگاهی به دختر مو قرمز کنارش انداخت.پلک چشم راستش سیاه شده است،او فهمید وقتی ریمل می زده به پلکش پخش شده.پالتوی خزش را پوشیده بود،یادش امد، هانا سرمایی است.
"ده دقیقه تا پایان وقت ملاقات"
"بلند شو."
تهیونگ نگاهش را از هانا بر نمی داشت.خودش را به او نزدیکتر میکند.انقدر که خز های پالتو را حس می کند.او را می بوسد و بعد بلند می شود.
"نمیخواستم به این روز بیوفته. کارش به اینجا بکشه"
بوی امپول سالن را پر کرده است.
"اما اخرش که شد"
"دفعه قبل دکتر بهم گفت فشار خونش بالاست دیگه نباید زیاده روی کنه.بعد از یک هفته هم که هیچی یادش نمونده بود فکر کردم..."
"فکر کردی اگه دروغ بگی،همه چی درست میشه"
"اقای دکتر هونگ مین سون به بخش اورژانس"
"نه هانا...من فقط...میخواستم...خب"
روی صندلی پلاستیکی قرمز نشسته بودند،رو به روی اتاق جیمین در بخش مراقبت های ویژه.
"تهیونگ به نظرم وقتشه بهش بگی"
به شیار کاشی ریز پایش نگاه می کند و با دندان پوست لبش را می کند.
"همه چی رو"
تهیونگ نگاهی به دختر مو قرمز کنارش انداخت.پلک چشم راستش سیاه شده است،او فهمید وقتی ریمل می زده به پلکش پخش شده.پالتوی خزش را پوشیده بود،یادش امد، هانا سرمایی است.
"ده دقیقه تا پایان وقت ملاقات"
"بلند شو."
تهیونگ نگاهش را از هانا بر نمی داشت.خودش را به او نزدیکتر میکند.انقدر که خز های پالتو را حس می کند.او را می بوسد و بعد بلند می شود.
۲.۱k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.