fake kook
fake kook
part*⁴¹
لویی و مامانش رفتن
کوک: من نمیدونم لویی به کی رفته اینقدر پیش ما تعریف می ده میخواد خودشو نشون بده عمه که اینجوری نیست
جینوس: به شوهر عمه رفته
ا.ت: 😂راس میگه
کوک: خجالت بکش جینوس این چه حرفیه
ا.ت: خب راس میگه
کوک: ا.ت چرا هرچی جینوس میگه تو تایید میکنی
ا.ت: خب واقیت میگه پاشید دیگه بریم پیش پدربزرگ
.ب: خب نوه های عزیزم بفرمایید بشینید
کوک: پدربزرگ درباره چه میخواهید باهامون صحبت کنید
پ.ب: میگم گوش بدید خب شما دیگه بزرگ شدید نوه های عزیزم از همه ی نوه های گلم دایان از همه زودتر ازدواج کرد که کار خوبیم کرد
دایان: 😊
ا.ت: خب پدربزرگ ماهممون اینو میدونیم که دایان ازدواج کرده اگه میتونید سریع برید سر اصل مطلب
پ: ا.ت گوش بده پدربزرگت چی میگه
ا.ت: بله پدر
پ.ب: ا.ت عزیزم یکم صبر داشته باش میگم من خیلی شمارو دوست دارم خیلی دلم میخواست دایان با یکی از خاندان خودمون ازدواج کنه که این اتفاق براش افتاد و خیلی منو ناراحت کرد
دایان: پدربزرگ من واقعا متاسفم
پ.ب: نگفتم که متاسف باشی اینو گفتم تا ازت یاد نگیرن و کار خودشون رو انجام ندن باید اول از همه با من درباره رابطشون حرف بزنن
دایان: بله پدربزرگ
پ.ب: من دیگه اجازه نمیدم شما به غیر از خاندان جئون با خاندان دیگه ای ازدواج کنین
لویی: مگه میشه پدربزرگ
پ.ب: اگه حرف منوتا اخر گوش بدید میفهمید که میشه مطلب اصلی من درباره تو نوه گلم هست بزرگترین نوم که قراره بعد از من و پدرش این خاندان بدست بگیره هست منظورم جونگکوکه
کوک: من درخدمتم پدربزرگ
پ.ب: گوش بده نپر تو حرفم
کوک: معذرت میخوام
پ.ب: و درباره نوه عزیزم منظورم لویی است اینو میخواستم بگم که جونگکوک و لویی باید باهم ازواج کنن
جینوس: چی؟ کی با کی!
پ.ب: جونگکوک با لویی
لویی: پدربزرگ منظورتون چیه؟
پ.ب: چیز بدی نگفتم که گفتم که تو باید با جونگکوک ازدواج کنی
لویی: یعنی چی من نمیخوام پدربزرگ
پ.ب: نگفتم که انتخاب کنی فکر کنم به حرفم دقت نکردی گفتم باید ازدواج کنی
لویی: باید😑
م.ل: دخترم گوش بده پدربزرگت چی میگه
لویی: ولی این اجباریه
پ.ب: بخاطر خودت میگم این اجبار اخرش تبدیل به عشق میشه مثل داییت و زن داییت به اجبار ازدواج کردن ولی الان عاشق همن و یه دختر نازی هم دارن
لویی: خب ا.ت با جونگکوک ازدواج کنه اینم میشه
ا.ت: من؟
#کوک
#فیک
#سناریو
part*⁴¹
لویی و مامانش رفتن
کوک: من نمیدونم لویی به کی رفته اینقدر پیش ما تعریف می ده میخواد خودشو نشون بده عمه که اینجوری نیست
جینوس: به شوهر عمه رفته
ا.ت: 😂راس میگه
کوک: خجالت بکش جینوس این چه حرفیه
ا.ت: خب راس میگه
کوک: ا.ت چرا هرچی جینوس میگه تو تایید میکنی
ا.ت: خب واقیت میگه پاشید دیگه بریم پیش پدربزرگ
.ب: خب نوه های عزیزم بفرمایید بشینید
کوک: پدربزرگ درباره چه میخواهید باهامون صحبت کنید
پ.ب: میگم گوش بدید خب شما دیگه بزرگ شدید نوه های عزیزم از همه ی نوه های گلم دایان از همه زودتر ازدواج کرد که کار خوبیم کرد
دایان: 😊
ا.ت: خب پدربزرگ ماهممون اینو میدونیم که دایان ازدواج کرده اگه میتونید سریع برید سر اصل مطلب
پ: ا.ت گوش بده پدربزرگت چی میگه
ا.ت: بله پدر
پ.ب: ا.ت عزیزم یکم صبر داشته باش میگم من خیلی شمارو دوست دارم خیلی دلم میخواست دایان با یکی از خاندان خودمون ازدواج کنه که این اتفاق براش افتاد و خیلی منو ناراحت کرد
دایان: پدربزرگ من واقعا متاسفم
پ.ب: نگفتم که متاسف باشی اینو گفتم تا ازت یاد نگیرن و کار خودشون رو انجام ندن باید اول از همه با من درباره رابطشون حرف بزنن
دایان: بله پدربزرگ
پ.ب: من دیگه اجازه نمیدم شما به غیر از خاندان جئون با خاندان دیگه ای ازدواج کنین
لویی: مگه میشه پدربزرگ
پ.ب: اگه حرف منوتا اخر گوش بدید میفهمید که میشه مطلب اصلی من درباره تو نوه گلم هست بزرگترین نوم که قراره بعد از من و پدرش این خاندان بدست بگیره هست منظورم جونگکوکه
کوک: من درخدمتم پدربزرگ
پ.ب: گوش بده نپر تو حرفم
کوک: معذرت میخوام
پ.ب: و درباره نوه عزیزم منظورم لویی است اینو میخواستم بگم که جونگکوک و لویی باید باهم ازواج کنن
جینوس: چی؟ کی با کی!
پ.ب: جونگکوک با لویی
لویی: پدربزرگ منظورتون چیه؟
پ.ب: چیز بدی نگفتم که گفتم که تو باید با جونگکوک ازدواج کنی
لویی: یعنی چی من نمیخوام پدربزرگ
پ.ب: نگفتم که انتخاب کنی فکر کنم به حرفم دقت نکردی گفتم باید ازدواج کنی
لویی: باید😑
م.ل: دخترم گوش بده پدربزرگت چی میگه
لویی: ولی این اجباریه
پ.ب: بخاطر خودت میگم این اجبار اخرش تبدیل به عشق میشه مثل داییت و زن داییت به اجبار ازدواج کردن ولی الان عاشق همن و یه دختر نازی هم دارن
لویی: خب ا.ت با جونگکوک ازدواج کنه اینم میشه
ا.ت: من؟
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۵.۳k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.