چند پارتی (درخواستی )
چند پارتی (درخواستی )
(وقتی دیر میای خونه اونم با لباس کوتاه و اون و.....)
درسته اون دختر تو بودی لینو وقتی پنج سالش بود تو پرورشگاه بزرگ شده بود تو هم توی پرورشگاه بودی فقط سه سال سن داشتی و بی خبر از دنیا بودی تا اینکه تولد چهار سالگیت شد توی سه سالگی عاشق لینو شدی لینو تنها کسی بود که تاریخ تولد تورو یادش مونده بود خودتون دوتایی از کیک کوچولویی که داشتین لذت بریدن زمان خیلی زود گذشت و شب شد لینو لباش رو به لبات رسوند و بوسه رو آغاز کرد درسته تو فقط چهار سالت بود و اون پنج سال اما مگه عاشقی سن و سال حالیشه اون زمان همه چیز عجیب بود بیاین برگردیم سر کلاس
لینو در جواب دختر مغرور گفت لینو :نه من فقط عاشق شدم همین
یک سال از اون موقه گذشت تو مطمئن شدی عاشق لینو شدی و تصمیم گرفتی اعتراف کنی هنوز دو ساعت تا دانشگاه مونده بود اما تو امروز تصمیم گرفتی زودتر بیای با اینکه مطمئن نبودی آیا واقعا لینو توی دانشگاه هست واقعا زمان چجوری میگذره شاید با وجود آدمی مثل لینو توی زندگیت باشه علت های مختلفی داره متاسفانه قابل شمارش نیستن عشق حد و مرز نداره خوشبختانه لینو اونجا بود !
در کلاس رو به آرامی پایین کشیدی
بلاخره خودت هم باورت نمیشد لینو سر کلاس بود و داشت ورقه های امتحانی رو برسی میکرد خودت هم باورت نمیشد اون واقعا یک فرشته بود پوست سفید رنگش با نور آفتاب خیلی زیبا بود یک دقیقه شک کردی نکنه این یک فرشتس از افکارت در اومدی به سمت استادت رفتی و گفتی
آت :صبح بخیر استاد
لینو :صبح بخیر آت (با لبخند)
آت :استاد یک چیزی بگم
لینو :آره حتما اتفاقی افتاده
آت :استاد شاید دیوانگی بنظر برسه اما من عاشق شدم
لینو بعد از شنیدن این حرف میتونستی شکسته شدن قلبش رو بشنوه تصمیم گرفت ببینه کی دلتو برده که با یک گلوله کارشو تموم کنه لینو با بغضی که سعی در پنهان کردنش داشت پرسید
لینو :اوه واقعا اون مرد خوشانس کیه ؟!
آت :نمیدونم بهتره توی آینه رو نگاه کن تا بتونی ببینیش
(ادامه دارد .....)
(وقتی دیر میای خونه اونم با لباس کوتاه و اون و.....)
درسته اون دختر تو بودی لینو وقتی پنج سالش بود تو پرورشگاه بزرگ شده بود تو هم توی پرورشگاه بودی فقط سه سال سن داشتی و بی خبر از دنیا بودی تا اینکه تولد چهار سالگیت شد توی سه سالگی عاشق لینو شدی لینو تنها کسی بود که تاریخ تولد تورو یادش مونده بود خودتون دوتایی از کیک کوچولویی که داشتین لذت بریدن زمان خیلی زود گذشت و شب شد لینو لباش رو به لبات رسوند و بوسه رو آغاز کرد درسته تو فقط چهار سالت بود و اون پنج سال اما مگه عاشقی سن و سال حالیشه اون زمان همه چیز عجیب بود بیاین برگردیم سر کلاس
لینو در جواب دختر مغرور گفت لینو :نه من فقط عاشق شدم همین
یک سال از اون موقه گذشت تو مطمئن شدی عاشق لینو شدی و تصمیم گرفتی اعتراف کنی هنوز دو ساعت تا دانشگاه مونده بود اما تو امروز تصمیم گرفتی زودتر بیای با اینکه مطمئن نبودی آیا واقعا لینو توی دانشگاه هست واقعا زمان چجوری میگذره شاید با وجود آدمی مثل لینو توی زندگیت باشه علت های مختلفی داره متاسفانه قابل شمارش نیستن عشق حد و مرز نداره خوشبختانه لینو اونجا بود !
در کلاس رو به آرامی پایین کشیدی
بلاخره خودت هم باورت نمیشد لینو سر کلاس بود و داشت ورقه های امتحانی رو برسی میکرد خودت هم باورت نمیشد اون واقعا یک فرشته بود پوست سفید رنگش با نور آفتاب خیلی زیبا بود یک دقیقه شک کردی نکنه این یک فرشتس از افکارت در اومدی به سمت استادت رفتی و گفتی
آت :صبح بخیر استاد
لینو :صبح بخیر آت (با لبخند)
آت :استاد یک چیزی بگم
لینو :آره حتما اتفاقی افتاده
آت :استاد شاید دیوانگی بنظر برسه اما من عاشق شدم
لینو بعد از شنیدن این حرف میتونستی شکسته شدن قلبش رو بشنوه تصمیم گرفت ببینه کی دلتو برده که با یک گلوله کارشو تموم کنه لینو با بغضی که سعی در پنهان کردنش داشت پرسید
لینو :اوه واقعا اون مرد خوشانس کیه ؟!
آت :نمیدونم بهتره توی آینه رو نگاه کن تا بتونی ببینیش
(ادامه دارد .....)
۱۰.۱k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.