سناریودرخواستی
#سناریودرخواستی
وقتی شب قبل سربازی گریه میکنی و موهاتو پسرونه میزنی ولی....
Part²
یونگی:
یه شب قبل رفتنش باهم موهاتونو کوتاه کردید و ولی اون از این کارت خبر نداشت...خیلی بهش میومد و تو با هربار دیدنش بغض میکردی
اخر شب روی مبل دراز کشیده بودی و به این که چطور باید راهیش کنی فکر میکردی
کاملا تو خیالاتت فرو رفته بودی که ناگهان جسم سنگینی رو روی خودت حس کردی
ات:عا...یونگی...!
یونگی:هیش!بزار ارامش قبل طوفانو حس کنم...
ات:چی؟
یونگی:وقتی برم دیگه خبری ازم نیس پس حسابی تو دلم طوفان راه میفته...بزار حداقل قبلش یکم ارامش بگیرم
به خاطر حرفاش گریت گرفت...توانی برای کنترل هق هق هات نداشتی
سرشو از روی سینت برداشت و با چشمهای تیله ایش بهت خیره شد
یونگی:اگه اینجوری گریه کنی که هلاک میشی...میشه لطفا به خاطر من این دوسالو تحمل کنی؟
ات:اخه چطور؟
رد اشکاتو بوسید و پیشونیشو روی پیشونیت گذاشت
یونگی:هربار دلتنگم شدی به این فکر کن که هردومون یه هوا رو تنفس میکنیم...قلبامون همزمان برای هم میزنه...و هربار تصور کن همینجوری بغلت کردم و میبوسمت
دستاتو دور بدنش انداختی و محکم تر بغلش کردی.
چشمهاش به موهات افتاد...موهایی که به خاطر رفتنش کوتاه کرده بودی
یونگی:این...تو کی..
ات:چطور شدم؟
یونگی:هی مین ات تو حق نداری انقدر زیبا باشی...چطور انقدر بهت میاد؟
لبخند لثه ای زد و موهاتو نوازش کرد
،،،،
جی هوپ:
شب قبل از اینکه بخواد بره کلی خوش گذروندید...تقریبا تمام کار های موردعلاقتو انجام داده بودین
هردوتون خیلی خسته از بیرون به خونه برگشتید...بی معطلی خودتو روی تخت پرت کردی و اونم کنارت دراز کشید
هوپی:خیلی خوب بود...
سکوت کردی...سکوتی همراه با غم
وقتی جوابی ازت نگرفت دستاشو تکیه گاهش کرد و به چشمهات که خیس بودن خیره شد
هوپی:ات من؟عزیزم دست خودم نیست...اگه بود یه لحظه هم ازت جدا نمیشدم...
ات:هوپی...من خیلی دلم برات تنگ میشه حتی از الانم دلم تنگ شده
اشکاتو پاک کرد و ازروی تخت براید استایل بغلت کرد و به سمت ایینه برد
هوپی:بیا موهامونو باهم کوتاه کنیم...نظرت چیه؟
لبخند بغض الودی زدی و قیچی روی میز رو برداشتی و از بغلش بیرون اومدی
روی صندلی نشست تا موهاشو کوتاه کنی و بعد از اون خودت روی صندلی نشستی ...فکر نمیکردی بلد باشه ولی خیلی ماهرانه موهاتو کوتاه کرد
هوپی:واو...خیلی زیبا شدی..البته زیبا بودی
ات:اره...بهمون میاد...
خم شد و روی گونتو بوسید
هوپی:ولی به تو بیشتر...عاشقتم...گل من!
دوستان بعدیو فردا میزارم:))
وقتی شب قبل سربازی گریه میکنی و موهاتو پسرونه میزنی ولی....
Part²
یونگی:
یه شب قبل رفتنش باهم موهاتونو کوتاه کردید و ولی اون از این کارت خبر نداشت...خیلی بهش میومد و تو با هربار دیدنش بغض میکردی
اخر شب روی مبل دراز کشیده بودی و به این که چطور باید راهیش کنی فکر میکردی
کاملا تو خیالاتت فرو رفته بودی که ناگهان جسم سنگینی رو روی خودت حس کردی
ات:عا...یونگی...!
یونگی:هیش!بزار ارامش قبل طوفانو حس کنم...
ات:چی؟
یونگی:وقتی برم دیگه خبری ازم نیس پس حسابی تو دلم طوفان راه میفته...بزار حداقل قبلش یکم ارامش بگیرم
به خاطر حرفاش گریت گرفت...توانی برای کنترل هق هق هات نداشتی
سرشو از روی سینت برداشت و با چشمهای تیله ایش بهت خیره شد
یونگی:اگه اینجوری گریه کنی که هلاک میشی...میشه لطفا به خاطر من این دوسالو تحمل کنی؟
ات:اخه چطور؟
رد اشکاتو بوسید و پیشونیشو روی پیشونیت گذاشت
یونگی:هربار دلتنگم شدی به این فکر کن که هردومون یه هوا رو تنفس میکنیم...قلبامون همزمان برای هم میزنه...و هربار تصور کن همینجوری بغلت کردم و میبوسمت
دستاتو دور بدنش انداختی و محکم تر بغلش کردی.
چشمهاش به موهات افتاد...موهایی که به خاطر رفتنش کوتاه کرده بودی
یونگی:این...تو کی..
ات:چطور شدم؟
یونگی:هی مین ات تو حق نداری انقدر زیبا باشی...چطور انقدر بهت میاد؟
لبخند لثه ای زد و موهاتو نوازش کرد
،،،،
جی هوپ:
شب قبل از اینکه بخواد بره کلی خوش گذروندید...تقریبا تمام کار های موردعلاقتو انجام داده بودین
هردوتون خیلی خسته از بیرون به خونه برگشتید...بی معطلی خودتو روی تخت پرت کردی و اونم کنارت دراز کشید
هوپی:خیلی خوب بود...
سکوت کردی...سکوتی همراه با غم
وقتی جوابی ازت نگرفت دستاشو تکیه گاهش کرد و به چشمهات که خیس بودن خیره شد
هوپی:ات من؟عزیزم دست خودم نیست...اگه بود یه لحظه هم ازت جدا نمیشدم...
ات:هوپی...من خیلی دلم برات تنگ میشه حتی از الانم دلم تنگ شده
اشکاتو پاک کرد و ازروی تخت براید استایل بغلت کرد و به سمت ایینه برد
هوپی:بیا موهامونو باهم کوتاه کنیم...نظرت چیه؟
لبخند بغض الودی زدی و قیچی روی میز رو برداشتی و از بغلش بیرون اومدی
روی صندلی نشست تا موهاشو کوتاه کنی و بعد از اون خودت روی صندلی نشستی ...فکر نمیکردی بلد باشه ولی خیلی ماهرانه موهاتو کوتاه کرد
هوپی:واو...خیلی زیبا شدی..البته زیبا بودی
ات:اره...بهمون میاد...
خم شد و روی گونتو بوسید
هوپی:ولی به تو بیشتر...عاشقتم...گل من!
دوستان بعدیو فردا میزارم:))
۱۲.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.