تک پارتی جیمین
امروز اولین روز کاریم توی شرکت جیمین بود
اون برادرم بود و اگه اون نبود الان من باید توی کوجه خیابونا زندگی میکردم.
رفتم کت و شلوار مخصوصی که برای شرکت خریده بودم رو پوشیدم عطرمو زدم و کفشایی که دیروز گرفته بودمو پوشیدمو به سمت شرکتش راه افتادم.
شرکت بزرگی بود و کارکنان زیادی داشت.
به سمت اتاق جیمین رفتم چون منشی مخصوصش بودم و این منو خوشحال میکرد.
بعد از کار کردن جیمین بهم گفت که برم خونه و اون کار داره منم از خداخواسته از شرکت زدم بیرون و به سمت خونه راه افتادم.
کیفمو روی مبل پرت کردم.
به سمت اشپزخونه رفتمو دمنوشی که همیشه درست میکردم رو درست کردم و خوردمش که صدای کلید در اومد.
ولی مگ جیمین نگفت کارش طول میکشه!
با صدای عصبانی اسممو صدا کرد که ترسیده از اشپزخونه بیرون رفتم و بهش نگاه کردم.
ات:چ..چی شده
جیمین:اتتتت تو چطور تونستی سهام شرکت منو بالا بکشی
ات:چ.چییی
جیمین:ات اگه من نبودم تو توی کوچه زندگی میکردی این چه کاریی بوددد.
دستمو گرفت از خونه زد بیرون و منو سوار ماشینم کرد و خودشم راه افتاد.
به شرکت رسید و به سمت اتاق مدیریت رفت که توی کامپیوتر اطلاعات تمام سهام ها بود.
استرس داشتم ولی من کاری نکرده بودم.
هونجین:بله قربان اشتباه شده سیستم هنگ کرده بود.سهام ها سرجاشه!
جیمین بدون حرفی بهم نگاه کرد.
دیگه عصبانی نبود اروم به سمتم اومد و بغلم کرد:داداشتو ببخش ات من واقعا...من واقعاا
ات:ولش کن جیمینی گذشته
جیمین:واقعا معدرت میخوام حق داری هر چیزی دوست داشتی بهم بگی
ات:این چه حرفیه بیا بریم خونه برات غذا درست کنم
جیمین:خوشحالم که خواهری مثل تو دارم
ات:من خوشحالم که برادری مثل تو دارم.
پایان😊😂
اون برادرم بود و اگه اون نبود الان من باید توی کوجه خیابونا زندگی میکردم.
رفتم کت و شلوار مخصوصی که برای شرکت خریده بودم رو پوشیدم عطرمو زدم و کفشایی که دیروز گرفته بودمو پوشیدمو به سمت شرکتش راه افتادم.
شرکت بزرگی بود و کارکنان زیادی داشت.
به سمت اتاق جیمین رفتم چون منشی مخصوصش بودم و این منو خوشحال میکرد.
بعد از کار کردن جیمین بهم گفت که برم خونه و اون کار داره منم از خداخواسته از شرکت زدم بیرون و به سمت خونه راه افتادم.
کیفمو روی مبل پرت کردم.
به سمت اشپزخونه رفتمو دمنوشی که همیشه درست میکردم رو درست کردم و خوردمش که صدای کلید در اومد.
ولی مگ جیمین نگفت کارش طول میکشه!
با صدای عصبانی اسممو صدا کرد که ترسیده از اشپزخونه بیرون رفتم و بهش نگاه کردم.
ات:چ..چی شده
جیمین:اتتتت تو چطور تونستی سهام شرکت منو بالا بکشی
ات:چ.چییی
جیمین:ات اگه من نبودم تو توی کوچه زندگی میکردی این چه کاریی بوددد.
دستمو گرفت از خونه زد بیرون و منو سوار ماشینم کرد و خودشم راه افتاد.
به شرکت رسید و به سمت اتاق مدیریت رفت که توی کامپیوتر اطلاعات تمام سهام ها بود.
استرس داشتم ولی من کاری نکرده بودم.
هونجین:بله قربان اشتباه شده سیستم هنگ کرده بود.سهام ها سرجاشه!
جیمین بدون حرفی بهم نگاه کرد.
دیگه عصبانی نبود اروم به سمتم اومد و بغلم کرد:داداشتو ببخش ات من واقعا...من واقعاا
ات:ولش کن جیمینی گذشته
جیمین:واقعا معدرت میخوام حق داری هر چیزی دوست داشتی بهم بگی
ات:این چه حرفیه بیا بریم خونه برات غذا درست کنم
جیمین:خوشحالم که خواهری مثل تو دارم
ات:من خوشحالم که برادری مثل تو دارم.
پایان😊😂
۲۲.۱k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.