پارت ششم ادامه اش رو این پایین بخون 👇
هیتا وقتی بهوش میاد خودش رو توی یه اتاق خیلی سرد پیدا میکنه و به اطراف نگاه میکنه دیوارای آجری و میله ها در آهنی و سرد دیگه تموم شد هیتا کارش تموم شد.
دوستان این داستان یه داستان مفهومی بود من سعی کردم تا با جایگزین کردن شخصیت های داستان با قلب و مغز یک تضاد و یک سعی در محافظت رو تلقی کنم که خیلی از آدم ها سر حفاظت از قلبشون بی احساس میشن در واقع در این داستان دوست های دیگه نشون دهنده قلب ها و مغز های دیگران بود.
من در این داستان قلب رو جای هیتا که ترکیب خودم از کلمه heart بود گذاشتم و برینا رو که اون هم ترکیب و کوتاه کردن کلمه brain بود گذاشتم تا داستان رو براتون به صورتی بیان کنم که بگم قلب بعضی از آدم ها تحت تاثیر مغز اون آدم هاست.
دوستان این داستان یه داستان مفهومی بود من سعی کردم تا با جایگزین کردن شخصیت های داستان با قلب و مغز یک تضاد و یک سعی در محافظت رو تلقی کنم که خیلی از آدم ها سر حفاظت از قلبشون بی احساس میشن در واقع در این داستان دوست های دیگه نشون دهنده قلب ها و مغز های دیگران بود.
من در این داستان قلب رو جای هیتا که ترکیب خودم از کلمه heart بود گذاشتم و برینا رو که اون هم ترکیب و کوتاه کردن کلمه brain بود گذاشتم تا داستان رو براتون به صورتی بیان کنم که بگم قلب بعضی از آدم ها تحت تاثیر مغز اون آدم هاست.
۳.۴k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.