هتل ماه🌙🏨
هتل ماه🌙🏨
part:¹
سال ۲۰۰۶
یه شبه سرد و طولانی
چرا تموم نمیشد
چرا به حرفی که پدرش زده بود نمیرسید
چرا به اون مکان امن نمیرسید.....
یه پسر کوچولوعه ۶ ساله چی از این دنیا بزرگ میدونه
فقط چیزی که پدرش قبل از مرگ میگفت رو دنبال میکرد
ولی دیگه نمیتونست
پاهاش تو اون هوای سرد دیگه طاقت راه رفتن نداشت
آروم افتاد زمین،وقتی افتاد زمین به منظره جلوش نگاه کرد
یه برج بزرگ
اون برج واقعا خیلی بلند بود!
پسرک از این همه بلندی این برج زبونش بند اومده بود
داشت به منظره رو به روش نگاه میکرد که یهو یکی به بازوش ضربه کوتاهی زد!
پسر کوچولو سرش رو چرخوند که یه دختر زیبا دید
اون دختر مثل خودش نبود
لباسش،کفشش،کیفش و عروسکی که دستش بود خیلی گرون و ارزشمند بود
ولی پسرک چی یه لباس کهنه و کثیف و کفش هایی که پاره پوره شده بودن
دختر کوچولو دستش برد جلو
دختر:دستم رو بگیر و بلند شو
پسر:چرا مثل بقیه پس ام نمیزنی
دختر:من همه نیستم..بلند شو زمین کثیفه پوستت عفونت میکنه
پسر کوچولو دستش رو گرفت و بلند شد
هر دو با اینکه کوچولو بودن همه چی رو میدونستن
یعنی گذشته اون دو نفر چی بوده که دنیا به این بزرگی رو فهمیدن
پسر محو زیبایی اون شده بود
دختر:وایییی نگاه کن،زانوت زخم شده
با قمقمه ای که تو کیفش داشت زانوش رو شست
دختر:تو چند سالته؟
پسر:۶ سالم،خودت چند سالته؟
دختر:۵ سال
زانو پسر رو شست بعدش یه چسب زخم از تو کیفش در اورد و زد به پای پسر
دختر:میشه یک دقیقه چشم ات رو ببندی؟
پسر: میخوای چیکار کنی؟
دختر:تو ببند کار خاصی نمیکنم
یه حسی تو دل پسر میگفت بهش اعتماد کن
چشماش رو آروم بست
نزدیک دو دقیقه بعد دختر گفت چشماش رو باز کنه
چشماش رو باز کرد که دید دختر یا گل رز بنفش تو دستشه و رو به روش گرفته
پسر:ا.این برای منه؟(تعجب)
دختر:اوهوم بیا
دخترک گل رو داد به اون که یهو صدایی اومد
م.ت:ا.تتتت.....ا.تتتت کجایی؟
اون مامان دختر بود
درسته اون دختر شیطونی کرده بود و از خونه فرار کرده بود
دختر:ببخشید من باید از اینجا برم...امیدوارم باز هم رو ببینیم،خداحافظ(لبخند)
پسر:خداحافظ
دختر رفت
اولین بار بود که یه پولدار مهربون میدید
تصور بدی از سرمایه دار ها داشت
چون اون سرمایه دار ها بودن که پدرش رو کشتن
یهو یاد حرف باباش افتاد
جایی که سرنوشت به تو یک رز بنفش داد
سرنوشت رو مستقیم ادامه بده
تا جایی که از این دنیا محو بشی!
یعنی اون دختر سرنوشت بود
یا محیطی که اونجا بود
چون اونجا پر از گل های رز بنفش بود
دختر غیب شده بود پس این محیط بود که سرنوشت اش بود
به تابلو رو به روش نگاه کرد
"هتل ماه"
آروم به سمت ورودی هتل رفت و وارد هتل شد
ادامه دارد....
نظرتون از پارت اول چیه؟
خودم عاشقش شدم
part:¹
سال ۲۰۰۶
یه شبه سرد و طولانی
چرا تموم نمیشد
چرا به حرفی که پدرش زده بود نمیرسید
چرا به اون مکان امن نمیرسید.....
یه پسر کوچولوعه ۶ ساله چی از این دنیا بزرگ میدونه
فقط چیزی که پدرش قبل از مرگ میگفت رو دنبال میکرد
ولی دیگه نمیتونست
پاهاش تو اون هوای سرد دیگه طاقت راه رفتن نداشت
آروم افتاد زمین،وقتی افتاد زمین به منظره جلوش نگاه کرد
یه برج بزرگ
اون برج واقعا خیلی بلند بود!
پسرک از این همه بلندی این برج زبونش بند اومده بود
داشت به منظره رو به روش نگاه میکرد که یهو یکی به بازوش ضربه کوتاهی زد!
پسر کوچولو سرش رو چرخوند که یه دختر زیبا دید
اون دختر مثل خودش نبود
لباسش،کفشش،کیفش و عروسکی که دستش بود خیلی گرون و ارزشمند بود
ولی پسرک چی یه لباس کهنه و کثیف و کفش هایی که پاره پوره شده بودن
دختر کوچولو دستش برد جلو
دختر:دستم رو بگیر و بلند شو
پسر:چرا مثل بقیه پس ام نمیزنی
دختر:من همه نیستم..بلند شو زمین کثیفه پوستت عفونت میکنه
پسر کوچولو دستش رو گرفت و بلند شد
هر دو با اینکه کوچولو بودن همه چی رو میدونستن
یعنی گذشته اون دو نفر چی بوده که دنیا به این بزرگی رو فهمیدن
پسر محو زیبایی اون شده بود
دختر:وایییی نگاه کن،زانوت زخم شده
با قمقمه ای که تو کیفش داشت زانوش رو شست
دختر:تو چند سالته؟
پسر:۶ سالم،خودت چند سالته؟
دختر:۵ سال
زانو پسر رو شست بعدش یه چسب زخم از تو کیفش در اورد و زد به پای پسر
دختر:میشه یک دقیقه چشم ات رو ببندی؟
پسر: میخوای چیکار کنی؟
دختر:تو ببند کار خاصی نمیکنم
یه حسی تو دل پسر میگفت بهش اعتماد کن
چشماش رو آروم بست
نزدیک دو دقیقه بعد دختر گفت چشماش رو باز کنه
چشماش رو باز کرد که دید دختر یا گل رز بنفش تو دستشه و رو به روش گرفته
پسر:ا.این برای منه؟(تعجب)
دختر:اوهوم بیا
دخترک گل رو داد به اون که یهو صدایی اومد
م.ت:ا.تتتت.....ا.تتتت کجایی؟
اون مامان دختر بود
درسته اون دختر شیطونی کرده بود و از خونه فرار کرده بود
دختر:ببخشید من باید از اینجا برم...امیدوارم باز هم رو ببینیم،خداحافظ(لبخند)
پسر:خداحافظ
دختر رفت
اولین بار بود که یه پولدار مهربون میدید
تصور بدی از سرمایه دار ها داشت
چون اون سرمایه دار ها بودن که پدرش رو کشتن
یهو یاد حرف باباش افتاد
جایی که سرنوشت به تو یک رز بنفش داد
سرنوشت رو مستقیم ادامه بده
تا جایی که از این دنیا محو بشی!
یعنی اون دختر سرنوشت بود
یا محیطی که اونجا بود
چون اونجا پر از گل های رز بنفش بود
دختر غیب شده بود پس این محیط بود که سرنوشت اش بود
به تابلو رو به روش نگاه کرد
"هتل ماه"
آروم به سمت ورودی هتل رفت و وارد هتل شد
ادامه دارد....
نظرتون از پارت اول چیه؟
خودم عاشقش شدم
۱۱.۹k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.