رویایی همانند کابوس پارت52
#nika
استرس داشتم سریع رفتم اشپزخانه یه لیوان اب ریختم داشتم میخورم ک یهو دستم کشیده شد متین بود بدون توجع به کسی دستمو کشید با خودش برد بیرون
نیکا=ولم کن ول کندستمو اخ
متین=خفه شو
نیکا=باز چه گهی خوردم
هیچینگفت در یکی از اتاقا رو باز کرد منو برد تو در و بست منو چسبوند به دیوار.....
وقتی نزدیکم بود قلبم مث گنجشک میزد
گفت=از ایناتاق بیروننمیری تا وقتی من بگم
نیکا=ولی....
لبم و بوسید نزاشت حرفمو کامل بگمگفت=فقط بگو چشم
فقط داشتمنگاش میکردم گفت=با تو ام
نیکا=چشم
افرینی گفت ازم جدا شد منو پرت کرد رو تخت گفت=بخدا قسم از اتاق بیای بیرون بلایی سرت میارم مرغای اسمون بحالت گریه کنن فهمیدی؟
بغض کرده بود با سر ارع ای گفتم
گفت=با اون اشکانم حرف نمیزنی
چشمی گفت که در و بست قفل کرد
رو تخت بودم زانو هامو تو شکمم جمع کردم
چرا اینطوری حرف زد؟ ....
خدا واقعا من حق ندارم بخندم:)؟!
نکنه فهمیده اشکان بهمچش داره؟
اه لعنتی
نکنه بلایی سرم بیاره؟
شانس ندارمک:(!
#diyana
همه تو تعجب بودیم یعنیمتین نیکا رو چیکار داشت ..؟
با صدای بی بی از فکر در اومدم یه سینی مرغ سیخ شده دستش بود
گفت=اینو ببر بده به اقا رسول
چشمی گفتم سینیگرفتم
اقا رسول باغبان اینجا بود مردی ۵۰ ساله بود
رفتمسمت حیاط به اقا رسول گفتم اینا رو کباب کنه باشه ای گفت گرفت ازم
زغال درست کرد منمکمکش کردم مرغا رو گذاشت که دیدم ارسلان اومد بیرون بازم داره میره بیرون ؟....
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس🍷"!
آنچه خواهید دید:
نیکا کجا غیبش زد؟؟
حق داره حاملستا🤰
نیکا کجاست؟؟🤨
استرس داشتم سریع رفتم اشپزخانه یه لیوان اب ریختم داشتم میخورم ک یهو دستم کشیده شد متین بود بدون توجع به کسی دستمو کشید با خودش برد بیرون
نیکا=ولم کن ول کندستمو اخ
متین=خفه شو
نیکا=باز چه گهی خوردم
هیچینگفت در یکی از اتاقا رو باز کرد منو برد تو در و بست منو چسبوند به دیوار.....
وقتی نزدیکم بود قلبم مث گنجشک میزد
گفت=از ایناتاق بیروننمیری تا وقتی من بگم
نیکا=ولی....
لبم و بوسید نزاشت حرفمو کامل بگمگفت=فقط بگو چشم
فقط داشتمنگاش میکردم گفت=با تو ام
نیکا=چشم
افرینی گفت ازم جدا شد منو پرت کرد رو تخت گفت=بخدا قسم از اتاق بیای بیرون بلایی سرت میارم مرغای اسمون بحالت گریه کنن فهمیدی؟
بغض کرده بود با سر ارع ای گفتم
گفت=با اون اشکانم حرف نمیزنی
چشمی گفت که در و بست قفل کرد
رو تخت بودم زانو هامو تو شکمم جمع کردم
چرا اینطوری حرف زد؟ ....
خدا واقعا من حق ندارم بخندم:)؟!
نکنه فهمیده اشکان بهمچش داره؟
اه لعنتی
نکنه بلایی سرم بیاره؟
شانس ندارمک:(!
#diyana
همه تو تعجب بودیم یعنیمتین نیکا رو چیکار داشت ..؟
با صدای بی بی از فکر در اومدم یه سینی مرغ سیخ شده دستش بود
گفت=اینو ببر بده به اقا رسول
چشمی گفتم سینیگرفتم
اقا رسول باغبان اینجا بود مردی ۵۰ ساله بود
رفتمسمت حیاط به اقا رسول گفتم اینا رو کباب کنه باشه ای گفت گرفت ازم
زغال درست کرد منمکمکش کردم مرغا رو گذاشت که دیدم ارسلان اومد بیرون بازم داره میره بیرون ؟....
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس🍷"!
آنچه خواهید دید:
نیکا کجا غیبش زد؟؟
حق داره حاملستا🤰
نیکا کجاست؟؟🤨
۹.۷k
۲۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.