عشق بی پایان ( پارت 42)
تندتر رفتم که یه ماشین کامیون با سرعت داست میومد طرفم که جونگ کوک از پشت محکم دستمو گرفت و کشیدم سمت خودش
_ : چرا انقد احمقی.... داشتی خودتو به کشتن میدادی
%: مگه برات مهم بود که خودمو میکشتم یا نه.... برو تا جونتو از دست ندادی، سریع برو قایم شو که یه وقت نمیری
_ : لیا بفهم چی میگی من به خاطر تو اونکارو کردم
%: وای راس میگی.... چقد به نفع من بود، واقعا ازت ممنونم
%: ولی دیگه نمیخوام بره من کاری انجام بدی
_ : مگه میتونی انقد راحت بزنی زیر همه چی؟ تو الان دیگه خودت تنها نیستی که برای خودتم تصمیم بگیری
%: مگه تقصیر منه که الان خودم تنها نیستم، هرچی شده تقصیر توئه😭
جونگ کوک لیا رو بغل کرد
_ : منم میدونم که نباید اینکارو میکردم... متاسفم
%: حالا به خاطر کارای تو... هق... مجبورم با کسی که دوسش ندارم زندگی کنم
%: اگر بچه ی منو تو باشه پس باهم بزرگش میکنیم، اگه باهم نباشیم پس بچه ای هم به دنیا نمیاد
_ : لیا اصلا تو میدونی چی داری میگی
%: آره... کاملا از حرفی که میزنم مطمئنم
%: جونگ کوک اگه واقعا منو بچتو دوس داری پس نجاتمون بده، نذار من برم پیش تهیونگ 😔
_ : لیا اگه نری پیشش تورو ازم میگیره، لطفا یه ذره منطقی باش.... نمیخوام از دستت بدم
%: اگه برم پیشش بازم خودمو میکشم در هر صورت فرقی نمیکنه
_ : لیا اینجوری حرف نزن.... هر چی میشه حرف از مرگ میزنی
%: به نظرم بچه رو از بین ببریم بره جفتمون بهتره
_ : لیاااااا ( باداد)
%: داد نزن ( بغض)
_ : یه بار دیگه این حرفو بزنی چشمامو رو همه چی میبندم
%: آره داد بزن.... بلدی که، فقط داد میزنی
_ : لیا بیا فرار کنیم
%: چ...چیکار کنیم؟
_ : تو برام مهم تری، بیا فرار کنیم
جونگ کوک دیت لیا رو گرفتم شروع کردن به دویدن که.....
_ : چرا انقد احمقی.... داشتی خودتو به کشتن میدادی
%: مگه برات مهم بود که خودمو میکشتم یا نه.... برو تا جونتو از دست ندادی، سریع برو قایم شو که یه وقت نمیری
_ : لیا بفهم چی میگی من به خاطر تو اونکارو کردم
%: وای راس میگی.... چقد به نفع من بود، واقعا ازت ممنونم
%: ولی دیگه نمیخوام بره من کاری انجام بدی
_ : مگه میتونی انقد راحت بزنی زیر همه چی؟ تو الان دیگه خودت تنها نیستی که برای خودتم تصمیم بگیری
%: مگه تقصیر منه که الان خودم تنها نیستم، هرچی شده تقصیر توئه😭
جونگ کوک لیا رو بغل کرد
_ : منم میدونم که نباید اینکارو میکردم... متاسفم
%: حالا به خاطر کارای تو... هق... مجبورم با کسی که دوسش ندارم زندگی کنم
%: اگر بچه ی منو تو باشه پس باهم بزرگش میکنیم، اگه باهم نباشیم پس بچه ای هم به دنیا نمیاد
_ : لیا اصلا تو میدونی چی داری میگی
%: آره... کاملا از حرفی که میزنم مطمئنم
%: جونگ کوک اگه واقعا منو بچتو دوس داری پس نجاتمون بده، نذار من برم پیش تهیونگ 😔
_ : لیا اگه نری پیشش تورو ازم میگیره، لطفا یه ذره منطقی باش.... نمیخوام از دستت بدم
%: اگه برم پیشش بازم خودمو میکشم در هر صورت فرقی نمیکنه
_ : لیا اینجوری حرف نزن.... هر چی میشه حرف از مرگ میزنی
%: به نظرم بچه رو از بین ببریم بره جفتمون بهتره
_ : لیاااااا ( باداد)
%: داد نزن ( بغض)
_ : یه بار دیگه این حرفو بزنی چشمامو رو همه چی میبندم
%: آره داد بزن.... بلدی که، فقط داد میزنی
_ : لیا بیا فرار کنیم
%: چ...چیکار کنیم؟
_ : تو برام مهم تری، بیا فرار کنیم
جونگ کوک دیت لیا رو گرفتم شروع کردن به دویدن که.....
۲۴.۸k
۰۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.