تکپارتی از جانگ کوک شی.!
تکپارتی از جانگ کوک شی.!
همسر این جناب بودی حدودا ۲ سالی بو که ازدواج کرده بودیم و خوب میدونستی که یکی از پر قدرت ترین باند مافیایی رو داره
jk
از شکنجه گاه برگشتم امروز خیلی هسته بودم وقتی رسیدم با عمارتی خالی مواجه شدم شاید ات خواب باشه رفتم طبقه ی بالا درو باز کردم که با جای خالی ات مواجه شدم داشتم میرفتم که یه نامه دیدم
≈ فرشته کوچولوت پیش منه .≈
∞پارک کیونگ دو ∞
باید از اول میدونستم که کار اونه زود به افرادم خبر دادم که کل شهر رو زیر رو کنم داشتم میرفتم که گوشیم زنگ خورد شماره ی ناشناس بود
- بله
: به جناب جئون .!
- کیونگ دو اگه فقط یک تاره مو از آن کم بشه کل شهر رو سرت خراب میکنم
: او جئون تهدید میکنی؟
- تهدید نیست اختاره
قط کردم زود شماره رو ردیابی کردن فهمیدم بیرون شهره
زود رفتم با تمام سرعت ماشین رو میروندم حدودا صد ماشین هم پشتم بودن
بعد از ۱ساعت رسیدم و...
y.n
داشتم از سرما یخ میزدم فقط یه شرتک و تاب نازک تنم بود چون میخواستن جای شلاق ها رو بدن دیده بشن
داشتم کم کم چشام سنگین میشدن که صدای لاستیک ماشین و تیر اندازی شروع شد و دادو بیداد و دیگه هیچی هیچی نفهمیدم و سیاهی.....
jk
با افرادم وارد شدیم و وقتی ات رو روی صندلی دیدم با بدن خونی خون تو چشام جمع شد عصبانی شدم و شروع کردم به شلیک کردن
بعد از حدوداً ۴۰ دقیقه تیراندازی بهم خبر دادن که کیمودو فرار کرده به افرادم گفتم که دنبال اون برم و خودم رفتم سمت ات رو کتم رو دور آن پیچوندم و براید استایل بغلش کردم سوار ماشینش کردم و به سمت خونه حرکت کردم و توی راه به دکتر خونوادگیمون زنگ زدم وقتی به خونه رسیدم ات رو به طبقهی بالا بردم روی تخت و گذاشتم که دکتر به اون رسیدگی کنه
حدودا ۲ساعت بعد
دکترا اومدن بیرون و من از اونا تشکر کردم و به سمت بالا حرکت کردم وقتی رفتم بالا با بدن بیجون مواجه شدم
- جوجه ی منو ببین
منو ببخش دخترم
بودم بعد از دو سه نیم بعد عطر به هوش اومد و با چشای پر از اشک به من زل زد
- چیزی نیست ات تموم شدم .تموم شد دخترم الان دیگه پیش منی
+ کوکی..هق.. من ...هق خی..خیلی ترسیدم...
- میدونم میدونم ببخشید تقصیر من بود
+ نه کوکی
....
- خوابت نمیاد
- آهوم بیا بخوابیم
اتو رو بغل کردم خوابیدن و گاه از گاهی سرشو ناز میکرد بوسش میکرد بغلم میکرد
بد شد نه
ببخشید
همسر این جناب بودی حدودا ۲ سالی بو که ازدواج کرده بودیم و خوب میدونستی که یکی از پر قدرت ترین باند مافیایی رو داره
jk
از شکنجه گاه برگشتم امروز خیلی هسته بودم وقتی رسیدم با عمارتی خالی مواجه شدم شاید ات خواب باشه رفتم طبقه ی بالا درو باز کردم که با جای خالی ات مواجه شدم داشتم میرفتم که یه نامه دیدم
≈ فرشته کوچولوت پیش منه .≈
∞پارک کیونگ دو ∞
باید از اول میدونستم که کار اونه زود به افرادم خبر دادم که کل شهر رو زیر رو کنم داشتم میرفتم که گوشیم زنگ خورد شماره ی ناشناس بود
- بله
: به جناب جئون .!
- کیونگ دو اگه فقط یک تاره مو از آن کم بشه کل شهر رو سرت خراب میکنم
: او جئون تهدید میکنی؟
- تهدید نیست اختاره
قط کردم زود شماره رو ردیابی کردن فهمیدم بیرون شهره
زود رفتم با تمام سرعت ماشین رو میروندم حدودا صد ماشین هم پشتم بودن
بعد از ۱ساعت رسیدم و...
y.n
داشتم از سرما یخ میزدم فقط یه شرتک و تاب نازک تنم بود چون میخواستن جای شلاق ها رو بدن دیده بشن
داشتم کم کم چشام سنگین میشدن که صدای لاستیک ماشین و تیر اندازی شروع شد و دادو بیداد و دیگه هیچی هیچی نفهمیدم و سیاهی.....
jk
با افرادم وارد شدیم و وقتی ات رو روی صندلی دیدم با بدن خونی خون تو چشام جمع شد عصبانی شدم و شروع کردم به شلیک کردن
بعد از حدوداً ۴۰ دقیقه تیراندازی بهم خبر دادن که کیمودو فرار کرده به افرادم گفتم که دنبال اون برم و خودم رفتم سمت ات رو کتم رو دور آن پیچوندم و براید استایل بغلش کردم سوار ماشینش کردم و به سمت خونه حرکت کردم و توی راه به دکتر خونوادگیمون زنگ زدم وقتی به خونه رسیدم ات رو به طبقهی بالا بردم روی تخت و گذاشتم که دکتر به اون رسیدگی کنه
حدودا ۲ساعت بعد
دکترا اومدن بیرون و من از اونا تشکر کردم و به سمت بالا حرکت کردم وقتی رفتم بالا با بدن بیجون مواجه شدم
- جوجه ی منو ببین
منو ببخش دخترم
بودم بعد از دو سه نیم بعد عطر به هوش اومد و با چشای پر از اشک به من زل زد
- چیزی نیست ات تموم شدم .تموم شد دخترم الان دیگه پیش منی
+ کوکی..هق.. من ...هق خی..خیلی ترسیدم...
- میدونم میدونم ببخشید تقصیر من بود
+ نه کوکی
....
- خوابت نمیاد
- آهوم بیا بخوابیم
اتو رو بغل کردم خوابیدن و گاه از گاهی سرشو ناز میکرد بوسش میکرد بغلم میکرد
بد شد نه
ببخشید
۵۰۴
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.