بازی عشق شیطان پارت ۱۳
☆P. . . 13☆
(ادامه حرف های ژوئن)
ژوئن(با کمی بغض و عصبانیت): به نظرت حتی یه ذره ام دلم برای همه ی اینا تنگ نشده؟ یه زمانی همه ی اینا سهم من و تنها دلخوشی من بود اما الان اونا سهم توعه کارلو...حتی یه خداحافظی نکردیم یه دفعه ای غیبش زد، معلوم نشد کجا رفته، حتی یه لحظه هم از دنبالش گشتن غافل نشدم، ولی حالا میفهمم چرا یهویی غیبش زد، چون اون عشق فقط یه بازی بود منو عاشق خودش کرد به خودش وابسته ام کرد و خیلی راحت بعدم ناپدید شد.
مین سو: نه ژوئن اونطوری که فکر میکنی نیست.
ژوئن: چرا، دقیقا همینجوریه.
کارلو: اون حتی خبر نداره که مین سو واقعا برادرشه.
کارلو: لوکا برادر منه اما...
ژوئن: به درک، دیگه اصلا برام اهمیتی نداره.
مین سو: باور کن که اون خودشم نمیخواست اینطوری بشه، نمیخواست ازت جدا بشه اما اون حادثه همه چیز رو بهم ریخت. باور کن.
ژوئن(پوزخند و خنده ی مسخره): اینو باش عاشق برادر خونده اش شده البته خودش که نمیدونه، ولی حق داره الان یه دوست پسر خوشتیپ و خوش قیافه گیرش اومده انگار اون جذابی که قبلا عاشقش بوده رو فراموش کرده.
کارلو: ژوئن میدونم الان داری به چی فکری میکنی و برداشتت از این موضوع چیه اما...
ژوئن: من خودم شخصا به حساب هانول میرسم و یه تسویه حساب کوچولو هم با مین جون.
کارلو: ژوئن نمیشه، هانول دقیقا دنبال همینه میخواد بین ما دعوا و دشمنی بندازه تا به منافع خودش برسه اون الان شرکت های من و تو رو میخواد، هه این رو هم برای هوس خودش...
ژوئن: دیگه اسم هه این رو جلوی من نیارین، دیگه برای من کسی به اسم هه این وجود نداره...
کارلو: اوکی،...اوکی، خیلی وقت هم هست که دیگه برای هه این کسی به اسم ژوئن وجود نداره. بریم مین سو.
مین سو: کارلو...
کارلو: گفتم بریم.
ویو ژوئن:
مین سو و کارلو با عصبانیت رفتن...
هه به درک دیگه برام اهمیتی نداره که برای اونا و هه این چه اتفاقاتی میوفته...
ولی اون مین جون عوضی، با خودش چی فکر کرده،گوشیم رو برداشتم که به مین جون زنگ بزنم که یه پیام برام اومد...
از طرف یه شماره ی ناشناس بود...
یه عکس از هه این بود و زیرش نوشته بود: اگه میخوای آسیبی بهش نرسه هر کاری که میگم انجام بده.
از طرف هانول.
عصیبی شده بودم میخواستم دیگه هه این رو فراموش کنم اما نمیتونستم...
حرف مین سو...
اون حادثه؟ که چی ها؟! خانواده واقعی هه این به دست یکی از دشمنای پدر کارلو و لوکا کشته میشن مین سو که برادرش بود تونست جون سالم به در ببره اون موقع منو هه این توی یه دانشگاه بودیم عاشق هم بودیم اما بعد کشته شدن اونا، پدر کارلو و لوکا هه این رو به فرزند خوندگی میگیرن و هه این هم برادرش اصلا ندیده بود بنابراین لوکا میشه برادر هه این و کارلو ازشون جدا میشه و به فرزند خوندگی یه خانواده پذیرفته میشه...
(ادامه حرف های ژوئن)
ژوئن(با کمی بغض و عصبانیت): به نظرت حتی یه ذره ام دلم برای همه ی اینا تنگ نشده؟ یه زمانی همه ی اینا سهم من و تنها دلخوشی من بود اما الان اونا سهم توعه کارلو...حتی یه خداحافظی نکردیم یه دفعه ای غیبش زد، معلوم نشد کجا رفته، حتی یه لحظه هم از دنبالش گشتن غافل نشدم، ولی حالا میفهمم چرا یهویی غیبش زد، چون اون عشق فقط یه بازی بود منو عاشق خودش کرد به خودش وابسته ام کرد و خیلی راحت بعدم ناپدید شد.
مین سو: نه ژوئن اونطوری که فکر میکنی نیست.
ژوئن: چرا، دقیقا همینجوریه.
کارلو: اون حتی خبر نداره که مین سو واقعا برادرشه.
کارلو: لوکا برادر منه اما...
ژوئن: به درک، دیگه اصلا برام اهمیتی نداره.
مین سو: باور کن که اون خودشم نمیخواست اینطوری بشه، نمیخواست ازت جدا بشه اما اون حادثه همه چیز رو بهم ریخت. باور کن.
ژوئن(پوزخند و خنده ی مسخره): اینو باش عاشق برادر خونده اش شده البته خودش که نمیدونه، ولی حق داره الان یه دوست پسر خوشتیپ و خوش قیافه گیرش اومده انگار اون جذابی که قبلا عاشقش بوده رو فراموش کرده.
کارلو: ژوئن میدونم الان داری به چی فکری میکنی و برداشتت از این موضوع چیه اما...
ژوئن: من خودم شخصا به حساب هانول میرسم و یه تسویه حساب کوچولو هم با مین جون.
کارلو: ژوئن نمیشه، هانول دقیقا دنبال همینه میخواد بین ما دعوا و دشمنی بندازه تا به منافع خودش برسه اون الان شرکت های من و تو رو میخواد، هه این رو هم برای هوس خودش...
ژوئن: دیگه اسم هه این رو جلوی من نیارین، دیگه برای من کسی به اسم هه این وجود نداره...
کارلو: اوکی،...اوکی، خیلی وقت هم هست که دیگه برای هه این کسی به اسم ژوئن وجود نداره. بریم مین سو.
مین سو: کارلو...
کارلو: گفتم بریم.
ویو ژوئن:
مین سو و کارلو با عصبانیت رفتن...
هه به درک دیگه برام اهمیتی نداره که برای اونا و هه این چه اتفاقاتی میوفته...
ولی اون مین جون عوضی، با خودش چی فکر کرده،گوشیم رو برداشتم که به مین جون زنگ بزنم که یه پیام برام اومد...
از طرف یه شماره ی ناشناس بود...
یه عکس از هه این بود و زیرش نوشته بود: اگه میخوای آسیبی بهش نرسه هر کاری که میگم انجام بده.
از طرف هانول.
عصیبی شده بودم میخواستم دیگه هه این رو فراموش کنم اما نمیتونستم...
حرف مین سو...
اون حادثه؟ که چی ها؟! خانواده واقعی هه این به دست یکی از دشمنای پدر کارلو و لوکا کشته میشن مین سو که برادرش بود تونست جون سالم به در ببره اون موقع منو هه این توی یه دانشگاه بودیم عاشق هم بودیم اما بعد کشته شدن اونا، پدر کارلو و لوکا هه این رو به فرزند خوندگی میگیرن و هه این هم برادرش اصلا ندیده بود بنابراین لوکا میشه برادر هه این و کارلو ازشون جدا میشه و به فرزند خوندگی یه خانواده پذیرفته میشه...
۳.۶k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.