فیک shadow of death پارت⁵⁹
جیمین « میگم حالت خوب نیست نگو نه...لنگه ظهره دختر
لونا « آخخخخ...چرا بیدارم نکردیییی
جیمین « چون عمارت نبودم...پاشو بریم بیمارستان حالت خوب نیست
لونا « خوبم خوبم...چیزی نیست...
جیمین « دستی روی پیشونیش گذاشتم...داغ نبود....خیلی خب اما اگه تا عصر وضعت همین بود میریم دکتر....برو یه چیزی بخور ضعف نکنی
لونا « جیمین رفت اتاقش لباس هاشو عوض کنه...آه اگه برم دکتر لو میرم...سرگیجه شدیدی گرفته بودم برای همین آروم رفتم پایین و صبحانه که چه عرض کنم...ناهاری خوردم...جیمین از کنارم جُم نمیخورد چون نگران بود....حقیقتا از آمپولم میترسیدم... ಠ_ಠ...میهی قرار بود یه ویلای کوچیک نزدیک ساحل رزو کنه و اونجا جیمین رو سوپرایز کنم....و خب نقشه شومی کشیده بودم...
میهی « امروز قرار بود لونا جیمین و تهیونگ و جیهوپ رو سوپرایز کنه و بگه بارداره...نمیتونست از عمارت خارج بشه چون جیمین نگرانش بود و فکر میکرد حالش بد شده...برای همین من کار ها رو راست و ریست میکردم و جیهوپم شک کرده بود....قرار بود لونا از عمارت فرار کنه و کاری کنه جیمین به ویلا بیاد....سوپرایز کردنشم عین آدم نبود...هر چند این نقشه خطرناک بود و ارباب از نافرمانی خوشش نمیومد...
لونا « یه شلوار لی با تیشرت سفید و کمربند مشکی پوشیدم و ژاکت مدل دار خاکستریم رو روش انداختم...جیمین توی اتاق کارش بود و اگه کوچیکترین اشتباهی میکردم بدبخت میشدم...جیمین آدمی نبود که با کسی شوخی داشته باشه حتی من که همسرش بودم...یواش از پله ها پایین اومدم و وقتی دیدم کسی حواسش نیست با سرعت از عمارت خارج شدم و سوار ماشینم شدم....برای اینکه طبیعی جلوه کنه جیغ بنفشی کشیدم و گاز ماشین رو گرفتم و با گوشیم این پیامک رو برای جیمین ارسال کردم
- اگه این موش کوچولو رو زنده میخواهی به این آدرس**** بیا....
لونا « لبخند شیطانی ای بابت پیروزیم زدم...کمی عذاب وجدان داشتم چون مطمئنم جیمین خیلی نگران میشه اما خب باید یه سوپرایز مافیایی داشته باشه دیگه...یه سری خرت و پرت گرفتم و رفتم سمت ویلا تا آماده اش کنم...
جیمین « توی اتاقم بودم و داشتم کار ها رو انجام میدادم که یهو صدای جیغ لونا اومد و بعدش اون پیامک لعنتی....عصبی از اتاقم بیرون اومدم و تهیونگ و جیهوپ رو خبر کردم....این عمارت در و پکر نداره مگههههه...چطور وارد عمارت شدن و لونا رو بردن...لعنتییییی...( شکستن گلدون روی میز)
تهیونگ « به محظ اینکه جیمین بهم داد سریع رفتم دنبال جیهوپ و رفتیم عمارت...یعنی روح اومده لونا رو برده که اثری ازش نیست؟ هوففففف...قرار شد امشب با افراد بریزیم توی اون ویلا و لونا رو نجات بدیم...جیمین خیلی عصبی بود و خب مطمئنم بره اونجا همه رو قتل و عام میکنه
لونا « آخخخخ...چرا بیدارم نکردیییی
جیمین « چون عمارت نبودم...پاشو بریم بیمارستان حالت خوب نیست
لونا « خوبم خوبم...چیزی نیست...
جیمین « دستی روی پیشونیش گذاشتم...داغ نبود....خیلی خب اما اگه تا عصر وضعت همین بود میریم دکتر....برو یه چیزی بخور ضعف نکنی
لونا « جیمین رفت اتاقش لباس هاشو عوض کنه...آه اگه برم دکتر لو میرم...سرگیجه شدیدی گرفته بودم برای همین آروم رفتم پایین و صبحانه که چه عرض کنم...ناهاری خوردم...جیمین از کنارم جُم نمیخورد چون نگران بود....حقیقتا از آمپولم میترسیدم... ಠ_ಠ...میهی قرار بود یه ویلای کوچیک نزدیک ساحل رزو کنه و اونجا جیمین رو سوپرایز کنم....و خب نقشه شومی کشیده بودم...
میهی « امروز قرار بود لونا جیمین و تهیونگ و جیهوپ رو سوپرایز کنه و بگه بارداره...نمیتونست از عمارت خارج بشه چون جیمین نگرانش بود و فکر میکرد حالش بد شده...برای همین من کار ها رو راست و ریست میکردم و جیهوپم شک کرده بود....قرار بود لونا از عمارت فرار کنه و کاری کنه جیمین به ویلا بیاد....سوپرایز کردنشم عین آدم نبود...هر چند این نقشه خطرناک بود و ارباب از نافرمانی خوشش نمیومد...
لونا « یه شلوار لی با تیشرت سفید و کمربند مشکی پوشیدم و ژاکت مدل دار خاکستریم رو روش انداختم...جیمین توی اتاق کارش بود و اگه کوچیکترین اشتباهی میکردم بدبخت میشدم...جیمین آدمی نبود که با کسی شوخی داشته باشه حتی من که همسرش بودم...یواش از پله ها پایین اومدم و وقتی دیدم کسی حواسش نیست با سرعت از عمارت خارج شدم و سوار ماشینم شدم....برای اینکه طبیعی جلوه کنه جیغ بنفشی کشیدم و گاز ماشین رو گرفتم و با گوشیم این پیامک رو برای جیمین ارسال کردم
- اگه این موش کوچولو رو زنده میخواهی به این آدرس**** بیا....
لونا « لبخند شیطانی ای بابت پیروزیم زدم...کمی عذاب وجدان داشتم چون مطمئنم جیمین خیلی نگران میشه اما خب باید یه سوپرایز مافیایی داشته باشه دیگه...یه سری خرت و پرت گرفتم و رفتم سمت ویلا تا آماده اش کنم...
جیمین « توی اتاقم بودم و داشتم کار ها رو انجام میدادم که یهو صدای جیغ لونا اومد و بعدش اون پیامک لعنتی....عصبی از اتاقم بیرون اومدم و تهیونگ و جیهوپ رو خبر کردم....این عمارت در و پکر نداره مگههههه...چطور وارد عمارت شدن و لونا رو بردن...لعنتییییی...( شکستن گلدون روی میز)
تهیونگ « به محظ اینکه جیمین بهم داد سریع رفتم دنبال جیهوپ و رفتیم عمارت...یعنی روح اومده لونا رو برده که اثری ازش نیست؟ هوففففف...قرار شد امشب با افراد بریزیم توی اون ویلا و لونا رو نجات بدیم...جیمین خیلی عصبی بود و خب مطمئنم بره اونجا همه رو قتل و عام میکنه
۱۰۳.۳k
۰۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.