تلافی
نام رمان ؟تلافی
بعد از ناهار رفتم تو اتاقم و خوابیدم طولی نکشید که گوشیم زنگ خورد بلند شدم نگاه کردم ببینم کیه دیدم نیکا جواب دادم (من)الو سلام نیکا جان کار داری عزیزم .
خودم هم شک کردم چرا آنقدر مهربون حرف زدم .(نیکا )سلام مرسی تو کی اتقدر مهربون شدی .ولش میگم با مهشاد حرف زدم گفتم امشب بریم شهر بازی تو هم میای بریم ؟(من)آره چرا که نه حوصلم هم سر رفت ساعت چند بریم .(نیکا )آهان چه خوب ساعت ۷خوبه بریم که ۹هم خونه باشیم .چطوره (من)خوب ساعت ۷میبینمتون .خدافظ (نیکا )باش فدات خدافظ .
ساعت ۳بود یعنی یک ساعت خوابیدم از رو تخت بلند شدم دست و صورتم رو شستم لباس های که میخواستم بپوشم رو پوشیدم بعد رفتم پایین که از مامان اجازه بگیرم .(من)مامان،مامان کجایی (مامان)بله آشپز خونم بیا ببینم چی میخای (من)مامان جون میشه امروز با بچه ها بریم شهر بازی (مامان )از دست تو باش برو ساعت چند میری چند میای (بابا)پول داری دخترم .
انگار بابا حرفامون رو شنیده بود گفتم (من)بله بابا جون .
ساعت ۷میریم ۹میایم خوب مامانی .
(مامان)باش ولی مراقب خودت باش .
(من) مرسی فدات شم .یک بوس خوشگل کردم که گفت (مامان)بسه خودت رو لوس نکن .
(من)چشم .
بعد رفتم پیش بابا کمی تلویزیون نگاه کردم که ساعت ۵شد عوفففف تا ساعت ۷چیکار کنم آهان برم محمد رو عضویت کنم بزن بریم .
رفتم اتاق محمد در زدم و رفتم تو داشت با گوشی ور میرفت گوشی رو از دستش کشیدم که داشت با یکی چت میگرد .(محمد )هووووو بده گوشیم رو .
(من) نمیدم باکی چت میکردی دوست دخترت ها .
(محمد) نخیر به تو چه آخه فضول .
(من ) آره تو که راست میگی برداشتم چت هارو خوندم که بله داشت با یک دختر حرف میزد ولی پیام های محمد خیلی سرد ولی پیام های دختر با احساس (من)محمد این کیه که اون با احساس حرف میزنه تو سرد .
(محمد )از این دختر کنه هاست ول نمیکنه منو پیرم کرد اصلان خوشم نمیاد ازش .
(من)آهان خوب واکن از سرت دیگه .
(محمد )فکر کردی نکردم این کار رو ول نمیکنه .
(من)آهان نمیدونم یک کاریش بکن اگه کمک خواستی بگو من هستم بگیر گوشیت رو جواب بده صداش در اومد .
(محمد)باش آبجی گلم چشم .
راستی شنیدم که میخوای با نیکا، مهشاد بری شهر بازی مراقب باش خو .
(من)باش چشم داداش گلم .
با یک خدافظی از اتاق بیرون رفتم و به سمت اتاق خودم رفتم که ساعت رو نگاه کردم دیدم ۶خوب حالا برو آمده شم لباس هام یک تیپ سفید مشکی با یک آرایش ملیح زیاد اهل آرایش نبودم ولی وقتی آرایش میکردم با دقت آرایش میکردم که هر بار یک نیم ساعتی طول میکشید ساعت رو نگاه کردم که دیدم ساعت ۶:۴۵دیقه هست واسی همین رفتم پایین و از مامان ،بابا،داداش خدافظی کردم و رفتم کتونیم رو پوشیدم و رفتم جولی در که بچه ها منتظر من بودن سلام کردم و راه افتادیم جلوی شهر بازی مهشاد واستاد و داخل پارک رفتیم سه تا بلیت گرفتیم.
رفتیم اژدها سوار شدیم وست سه تا جا بود که رفتیماونجا نشستیم
من امدم پشتمرو نگاه کنم دیدم متین ،محراب،ارسلان
بودن
واییییی.
#پارت__2
بعد از ناهار رفتم تو اتاقم و خوابیدم طولی نکشید که گوشیم زنگ خورد بلند شدم نگاه کردم ببینم کیه دیدم نیکا جواب دادم (من)الو سلام نیکا جان کار داری عزیزم .
خودم هم شک کردم چرا آنقدر مهربون حرف زدم .(نیکا )سلام مرسی تو کی اتقدر مهربون شدی .ولش میگم با مهشاد حرف زدم گفتم امشب بریم شهر بازی تو هم میای بریم ؟(من)آره چرا که نه حوصلم هم سر رفت ساعت چند بریم .(نیکا )آهان چه خوب ساعت ۷خوبه بریم که ۹هم خونه باشیم .چطوره (من)خوب ساعت ۷میبینمتون .خدافظ (نیکا )باش فدات خدافظ .
ساعت ۳بود یعنی یک ساعت خوابیدم از رو تخت بلند شدم دست و صورتم رو شستم لباس های که میخواستم بپوشم رو پوشیدم بعد رفتم پایین که از مامان اجازه بگیرم .(من)مامان،مامان کجایی (مامان)بله آشپز خونم بیا ببینم چی میخای (من)مامان جون میشه امروز با بچه ها بریم شهر بازی (مامان )از دست تو باش برو ساعت چند میری چند میای (بابا)پول داری دخترم .
انگار بابا حرفامون رو شنیده بود گفتم (من)بله بابا جون .
ساعت ۷میریم ۹میایم خوب مامانی .
(مامان)باش ولی مراقب خودت باش .
(من) مرسی فدات شم .یک بوس خوشگل کردم که گفت (مامان)بسه خودت رو لوس نکن .
(من)چشم .
بعد رفتم پیش بابا کمی تلویزیون نگاه کردم که ساعت ۵شد عوفففف تا ساعت ۷چیکار کنم آهان برم محمد رو عضویت کنم بزن بریم .
رفتم اتاق محمد در زدم و رفتم تو داشت با گوشی ور میرفت گوشی رو از دستش کشیدم که داشت با یکی چت میگرد .(محمد )هووووو بده گوشیم رو .
(من) نمیدم باکی چت میکردی دوست دخترت ها .
(محمد) نخیر به تو چه آخه فضول .
(من ) آره تو که راست میگی برداشتم چت هارو خوندم که بله داشت با یک دختر حرف میزد ولی پیام های محمد خیلی سرد ولی پیام های دختر با احساس (من)محمد این کیه که اون با احساس حرف میزنه تو سرد .
(محمد )از این دختر کنه هاست ول نمیکنه منو پیرم کرد اصلان خوشم نمیاد ازش .
(من)آهان خوب واکن از سرت دیگه .
(محمد )فکر کردی نکردم این کار رو ول نمیکنه .
(من)آهان نمیدونم یک کاریش بکن اگه کمک خواستی بگو من هستم بگیر گوشیت رو جواب بده صداش در اومد .
(محمد)باش آبجی گلم چشم .
راستی شنیدم که میخوای با نیکا، مهشاد بری شهر بازی مراقب باش خو .
(من)باش چشم داداش گلم .
با یک خدافظی از اتاق بیرون رفتم و به سمت اتاق خودم رفتم که ساعت رو نگاه کردم دیدم ۶خوب حالا برو آمده شم لباس هام یک تیپ سفید مشکی با یک آرایش ملیح زیاد اهل آرایش نبودم ولی وقتی آرایش میکردم با دقت آرایش میکردم که هر بار یک نیم ساعتی طول میکشید ساعت رو نگاه کردم که دیدم ساعت ۶:۴۵دیقه هست واسی همین رفتم پایین و از مامان ،بابا،داداش خدافظی کردم و رفتم کتونیم رو پوشیدم و رفتم جولی در که بچه ها منتظر من بودن سلام کردم و راه افتادیم جلوی شهر بازی مهشاد واستاد و داخل پارک رفتیم سه تا بلیت گرفتیم.
رفتیم اژدها سوار شدیم وست سه تا جا بود که رفتیماونجا نشستیم
من امدم پشتمرو نگاه کنم دیدم متین ،محراب،ارسلان
بودن
واییییی.
#پارت__2
۷.۷k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.