💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 39🤍✨
(از زبان یونا)
هوفففف پسره ی رو مخخخخخ گگگگگ
رفتم سمت در عمارت جایی ک همیشه سوار ماشین میشم ولی ماشین نبود!!
راننده هم نبود!!
وا یعنی چی
رفتم و از نگهبانی ک اون طرف وایستاده بود پرسیدم
یونا:عااا.. ببخشید راننده ی من کجان ؟؟ نیومده هنوز!؟
نگهبان: نه خانم راننده امروز تا ی مدت ب دستور آقای کیم نمیان
یونا:یعنی چی نمیان کدوم آقای کیم پدرم یا تهیونگ
نگهبان:ن پدرتون ن آقای کیم کوچیک
یونا: وااااا باشه ممنون
یعنی چی ب دستور تهیونگ راننده نمیاد دنبالم الان من چجوری برم مدرسه ای خدااا
با اعصبانیت رفتم سمت در عمارت درو باز کردم رفتم تو
یونا:تهیونگگگگگگگگگگگ(با داد و عصبانیت)
ته:وای خدا قلبمممم چته یوناااااااااا
یونا:چرا گفتی راننده نیاد دنبالممممم
ته:چون با کوک قرار گذاشتیم خودمون ببریمت مدرسه
یونا:یعنی چی خودمون ببریمت
ته:یعنی این ک یک روز من یک روز کوک
یونا:خب چرا شما منو ببرین وقتی راننده هست؟؟؟؟
ته:چون ک راننده نمیتونه بیاد دنبالت مشکلی براش پیش اومده
یونا: خب ب بابا میگم یکی دیگه جاش بیاد
ته: خیر نمیشه همین ک گفتم خودمون میبریمت
یونا:هوففففف باشه .... ولی من هنوز قهرماااا
خلاصه ک گذشت تا رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم
تا اونجایی ک فهمیدم امروز تهیونگ منو میبره میاره فردا کوک
ته:یونا هنوز قهری
یونا:.............
ته:خانوم کوچولو قهر نباش دیگه
یونا:.......
ته:باشه.....
رسیدیم مدرسه و پیاده شدم دیدم تهیونگم با من پیاده شد تازه ماسک و کلاهم نداشت
یونا:چ...چرا پیاده شدی ماسکت....
ته:میدونم ... تا آشتی نکنی نمیرم
یونا:تهیونگ واست بد میشه برو
ته:تا نیای بغلم آشتی نکنی نمیرمم
یونا:نمیامممم
ته:عههه باش پس من میام
اومدم فرار کنم محکم منو گرفت
ته:کجا فرار میکنیی
یونا:......
ته:(محکم یونا رو بغل کردم و سرشو بوسیدم نمیدونم چرا وقتی باهام قهره انگار ی چیزی کمه نمیتونم تحمل کنم )
یونا:داداشی بچه ها دارن نگا میکنن
(پایان پارتتتت)
part 39🤍✨
(از زبان یونا)
هوفففف پسره ی رو مخخخخخ گگگگگ
رفتم سمت در عمارت جایی ک همیشه سوار ماشین میشم ولی ماشین نبود!!
راننده هم نبود!!
وا یعنی چی
رفتم و از نگهبانی ک اون طرف وایستاده بود پرسیدم
یونا:عااا.. ببخشید راننده ی من کجان ؟؟ نیومده هنوز!؟
نگهبان: نه خانم راننده امروز تا ی مدت ب دستور آقای کیم نمیان
یونا:یعنی چی نمیان کدوم آقای کیم پدرم یا تهیونگ
نگهبان:ن پدرتون ن آقای کیم کوچیک
یونا: وااااا باشه ممنون
یعنی چی ب دستور تهیونگ راننده نمیاد دنبالم الان من چجوری برم مدرسه ای خدااا
با اعصبانیت رفتم سمت در عمارت درو باز کردم رفتم تو
یونا:تهیونگگگگگگگگگگگ(با داد و عصبانیت)
ته:وای خدا قلبمممم چته یوناااااااااا
یونا:چرا گفتی راننده نیاد دنبالممممم
ته:چون با کوک قرار گذاشتیم خودمون ببریمت مدرسه
یونا:یعنی چی خودمون ببریمت
ته:یعنی این ک یک روز من یک روز کوک
یونا:خب چرا شما منو ببرین وقتی راننده هست؟؟؟؟
ته:چون ک راننده نمیتونه بیاد دنبالت مشکلی براش پیش اومده
یونا: خب ب بابا میگم یکی دیگه جاش بیاد
ته: خیر نمیشه همین ک گفتم خودمون میبریمت
یونا:هوففففف باشه .... ولی من هنوز قهرماااا
خلاصه ک گذشت تا رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم
تا اونجایی ک فهمیدم امروز تهیونگ منو میبره میاره فردا کوک
ته:یونا هنوز قهری
یونا:.............
ته:خانوم کوچولو قهر نباش دیگه
یونا:.......
ته:باشه.....
رسیدیم مدرسه و پیاده شدم دیدم تهیونگم با من پیاده شد تازه ماسک و کلاهم نداشت
یونا:چ...چرا پیاده شدی ماسکت....
ته:میدونم ... تا آشتی نکنی نمیرم
یونا:تهیونگ واست بد میشه برو
ته:تا نیای بغلم آشتی نکنی نمیرمم
یونا:نمیامممم
ته:عههه باش پس من میام
اومدم فرار کنم محکم منو گرفت
ته:کجا فرار میکنیی
یونا:......
ته:(محکم یونا رو بغل کردم و سرشو بوسیدم نمیدونم چرا وقتی باهام قهره انگار ی چیزی کمه نمیتونم تحمل کنم )
یونا:داداشی بچه ها دارن نگا میکنن
(پایان پارتتتت)
۵.۹k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.