عروسک خانوم من
p31
دستم درو بازوی کوک حلقه و سرم رو شونه و سر اون رو سرم خوانده بودیم..تکونی به خودم دادم صداشون کردم که گیج بلند شدن
تهیونگ سرشو فرو کرد تو گردنمو نفس داغی کشید و یچی واسه خودش گفت و کوک از اونور گردنم اینکار رو کرد تو اروم جیغ کشیدم که بیدار شن اما بیفایده بود یهو امیلیا جلوم سبز شد
امیلیا: عام کم...
ا.ت: اره میخوام لطفا یکی رو بلند کن
امیلیا: باشه(خنده)
امیلیا دستاش رو به هم مالید و یه چک محکم تو صورت جفتشون زد که ا.ت پقی زد زیر خنده و اونا کامل سر حال شدن
کوک: چته وحشی
امیلیا: این بدبخت زورش نمیرسید بلندترین کنه خواستم بگم خودتون پاشید
تهیونگ: ای میسوزه
ا.ت: میخوای برات فوت(قهقه)میخوای فوتش کنم؟
تهیونگ: بیا بوسش کن
کوک: هوی تو تنها نیستی مال منم میسوزه خب
تهیونگ: خب مال من بیشتر میسوزه
کوک: تو از کجا میدونی من بیشتر نیستم
تهیونگ: خودت از ....(چرت و پرت گفتن)
امیلیا و ا.ت به هم نگاه کردن و ا.ت بلند شد رفت بالا سر امیلیا و محکم لپشو بوسید
ا.ت: کار قشنگی کردی
کوک و ته پکر نگاه کردن و پل شدن آماده شدن و رفتن سر کار اما لحظه اخر کوک اند تو اتاق ا.ت
کوک: ببینم تو و تهیونگ قرار میزارید؟
ا.ت: نه
تهیونگ: اره(همون لحظه امد)
کوک: چی؟
تهیونگ: گفتم آره...ا.ت ددی رو نبوسیدی
ا.ت: تهیونگ صبحی حال شوخی ندارم
تهیونگ: شوخی چیه مگه ما...
سریع ا.ت پرید و دهنشو گرفت و کشوندش تو اتاق دیگه
ا.ت: عام تهیونگ من نمیخوام باهات قرار بزارم
تهیونگ: ولی ما حتی همو بوسیدیم
ا.ت: خب...خب من تحریک بودم از خدا پنهون نیست از تو چه پنهون دیشب میخواستی بهت هم میدادم اما الان خودمم
تهیونگ: خب منم تحریک بودم میگفتی زیرم..
ا.ت: خفهههههه
تهیونگ: باشههههههه من رفتم
با بیرون رفتن تهیونگ کوک به داخل امد...اون الان باید به ا.ت نزدیک میشد
کوک: راستش امروز از سر عصبانیت لب امیلیا رو ...منو ببخش
ا.ت: عام این چه ربطی به من داره؟
کوک: عوم بیخیال تو چیزی هست بخوای بگی
ا.ت: موضوعی مثل تو دارم من و ته همو بوسیدیم(خونسرد)
کوک: چیییی با اجازه کی
ا.ت: خودم مگه چیه
کوک: دیگه نمیخوام باهام حرف بزنی
ا.ت ویو
چشمای کوک قرمز شده بود و با یه نگاه بهم از اتاق رفت بیرون وا..این چشه بود
کوک ویو
اعصابم بهم ریخته بود تهیونگ حق نداشت اونو ببوسه هوف بهتره برم سر کار
کوک و تهیونگ رفتن سر کار و ا.ت و امیلیا نشستن پای تلویزیون
ا.ت: بیا تا شب فیلم ببینیم
امیلیا: اوکی چی دوست داری؟
ا.ت: من ۳۶۵ روز به نظرم خوبه
امیلیا: اوکی
ا.ت و امیلیا شروع کردن فیلم نگاه کردن اما ا.ت خبر نداشت که کوک داره تو عصبانیت با تهیونگ دعوا میکنه
کوک: ته تو نمیتونی ببینی کار دارم باهاش؟تو چرا بهم نگفتی بهم علاقه مندید
تهیونگ: عه خوبه ا.ت هم دوستن داره
کوک: ...
#عروسک_خوانوم_من
دستم درو بازوی کوک حلقه و سرم رو شونه و سر اون رو سرم خوانده بودیم..تکونی به خودم دادم صداشون کردم که گیج بلند شدن
تهیونگ سرشو فرو کرد تو گردنمو نفس داغی کشید و یچی واسه خودش گفت و کوک از اونور گردنم اینکار رو کرد تو اروم جیغ کشیدم که بیدار شن اما بیفایده بود یهو امیلیا جلوم سبز شد
امیلیا: عام کم...
ا.ت: اره میخوام لطفا یکی رو بلند کن
امیلیا: باشه(خنده)
امیلیا دستاش رو به هم مالید و یه چک محکم تو صورت جفتشون زد که ا.ت پقی زد زیر خنده و اونا کامل سر حال شدن
کوک: چته وحشی
امیلیا: این بدبخت زورش نمیرسید بلندترین کنه خواستم بگم خودتون پاشید
تهیونگ: ای میسوزه
ا.ت: میخوای برات فوت(قهقه)میخوای فوتش کنم؟
تهیونگ: بیا بوسش کن
کوک: هوی تو تنها نیستی مال منم میسوزه خب
تهیونگ: خب مال من بیشتر میسوزه
کوک: تو از کجا میدونی من بیشتر نیستم
تهیونگ: خودت از ....(چرت و پرت گفتن)
امیلیا و ا.ت به هم نگاه کردن و ا.ت بلند شد رفت بالا سر امیلیا و محکم لپشو بوسید
ا.ت: کار قشنگی کردی
کوک و ته پکر نگاه کردن و پل شدن آماده شدن و رفتن سر کار اما لحظه اخر کوک اند تو اتاق ا.ت
کوک: ببینم تو و تهیونگ قرار میزارید؟
ا.ت: نه
تهیونگ: اره(همون لحظه امد)
کوک: چی؟
تهیونگ: گفتم آره...ا.ت ددی رو نبوسیدی
ا.ت: تهیونگ صبحی حال شوخی ندارم
تهیونگ: شوخی چیه مگه ما...
سریع ا.ت پرید و دهنشو گرفت و کشوندش تو اتاق دیگه
ا.ت: عام تهیونگ من نمیخوام باهات قرار بزارم
تهیونگ: ولی ما حتی همو بوسیدیم
ا.ت: خب...خب من تحریک بودم از خدا پنهون نیست از تو چه پنهون دیشب میخواستی بهت هم میدادم اما الان خودمم
تهیونگ: خب منم تحریک بودم میگفتی زیرم..
ا.ت: خفهههههه
تهیونگ: باشههههههه من رفتم
با بیرون رفتن تهیونگ کوک به داخل امد...اون الان باید به ا.ت نزدیک میشد
کوک: راستش امروز از سر عصبانیت لب امیلیا رو ...منو ببخش
ا.ت: عام این چه ربطی به من داره؟
کوک: عوم بیخیال تو چیزی هست بخوای بگی
ا.ت: موضوعی مثل تو دارم من و ته همو بوسیدیم(خونسرد)
کوک: چیییی با اجازه کی
ا.ت: خودم مگه چیه
کوک: دیگه نمیخوام باهام حرف بزنی
ا.ت ویو
چشمای کوک قرمز شده بود و با یه نگاه بهم از اتاق رفت بیرون وا..این چشه بود
کوک ویو
اعصابم بهم ریخته بود تهیونگ حق نداشت اونو ببوسه هوف بهتره برم سر کار
کوک و تهیونگ رفتن سر کار و ا.ت و امیلیا نشستن پای تلویزیون
ا.ت: بیا تا شب فیلم ببینیم
امیلیا: اوکی چی دوست داری؟
ا.ت: من ۳۶۵ روز به نظرم خوبه
امیلیا: اوکی
ا.ت و امیلیا شروع کردن فیلم نگاه کردن اما ا.ت خبر نداشت که کوک داره تو عصبانیت با تهیونگ دعوا میکنه
کوک: ته تو نمیتونی ببینی کار دارم باهاش؟تو چرا بهم نگفتی بهم علاقه مندید
تهیونگ: عه خوبه ا.ت هم دوستن داره
کوک: ...
#عروسک_خوانوم_من
۶.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.