pt 12
فردا*
بکا در حالی که داشت زره و لباس های جنگی کوک رو درست و مرتب میکرد سر کوک قر میزد و براش شاخ و شونه میکشید
بکا: به خدا اگه بفهم باز فاز بتمن برت داشته قهرمان بازی دراوردی تا یه هفته میش مامانم میخوابم
جونگ کوک: زن عمو شما که دلتون نمیاد زنم رو از من بگیرید؟؟؟
بکا: یاااا تو حتی هنوز من خواستگاری ام نکردی کدوم زن؟؟؟
یوجین سو: حرس نخور بکا هواسم بهش هست
تهیونگ: همه امادن؟؟؟
تهیونگ شمشیرش رو داخل قلاف متصل به لباسش گذاشت و از پله ها پایین اومد و کلاهش رو از جلیسا گرفت
یوجین سو: واو تهیونگا خدا رو شکر کن تمام دخترای اینجا شوهر دارن
تهیونگ:خنده*
یونگی: همه حاضرن می تونیم راه بیوفتیم
جلیسا و بکا و نامجون و جین بقیه رو تا دم در بدرقه کردن
بکا: کوک مواظب خودت باش(گونشو می بوسه)
هوسوک: خیلی خب باشه سینگل اینجاست
کوک:(خجالت و ذوق) حسود
بکا: شما ها هم همین طور زود تر ا.ت رو برگردونید
یوجین سو: بکا اینو بگیر
بکا: چی کارش کنم
جین: بده بغلی(خنده ی شیشه پاک کنی)
نامجون: ببخشید باز حواسم بهش نبوده دیشب رفته تو شیشه خیارشور خوابده
یوجین سو: خودمم یکی ازش دارم ما از تو این شما رو میبینیم شما هم همین طور چشم ازش برندارید نباید ارتباطمون قطع شه
بکا: باشه حواسم هست
.......
دوساعت بعد تو جنگل
هوسوک: خیلی مونده تا قلعه شون؟
جیمین: اسبا به نظر خسته میان باید یه چیزی بخورن
تهیونگ: نمیشه لو میریم...نیم ساعت تا قلعه مونده
یوجین سو: باید بریم سمت غرب ولی...
کوک: ولی چی
یوجین سو: گرگینه ی ولگرد اونجا مث مور و ملخ ریخته
شوگا: ممکنه لومون بدن
تهیونگ: راه دیگه هست؟
یوجین سو: نه تنها راهمون برای اینکه بتونیم مخفیانه وارد قلعه شیم همینه
تهیونگ: مسلح شید از همون راه میریم
جیمین: اما اگه...
تهیونگ:همشونو میکشیم و تا وقتی که پیداشون کنن ما برگشتیم قصر
.....
بکا در حالی که داشت زره و لباس های جنگی کوک رو درست و مرتب میکرد سر کوک قر میزد و براش شاخ و شونه میکشید
بکا: به خدا اگه بفهم باز فاز بتمن برت داشته قهرمان بازی دراوردی تا یه هفته میش مامانم میخوابم
جونگ کوک: زن عمو شما که دلتون نمیاد زنم رو از من بگیرید؟؟؟
بکا: یاااا تو حتی هنوز من خواستگاری ام نکردی کدوم زن؟؟؟
یوجین سو: حرس نخور بکا هواسم بهش هست
تهیونگ: همه امادن؟؟؟
تهیونگ شمشیرش رو داخل قلاف متصل به لباسش گذاشت و از پله ها پایین اومد و کلاهش رو از جلیسا گرفت
یوجین سو: واو تهیونگا خدا رو شکر کن تمام دخترای اینجا شوهر دارن
تهیونگ:خنده*
یونگی: همه حاضرن می تونیم راه بیوفتیم
جلیسا و بکا و نامجون و جین بقیه رو تا دم در بدرقه کردن
بکا: کوک مواظب خودت باش(گونشو می بوسه)
هوسوک: خیلی خب باشه سینگل اینجاست
کوک:(خجالت و ذوق) حسود
بکا: شما ها هم همین طور زود تر ا.ت رو برگردونید
یوجین سو: بکا اینو بگیر
بکا: چی کارش کنم
جین: بده بغلی(خنده ی شیشه پاک کنی)
نامجون: ببخشید باز حواسم بهش نبوده دیشب رفته تو شیشه خیارشور خوابده
یوجین سو: خودمم یکی ازش دارم ما از تو این شما رو میبینیم شما هم همین طور چشم ازش برندارید نباید ارتباطمون قطع شه
بکا: باشه حواسم هست
.......
دوساعت بعد تو جنگل
هوسوک: خیلی مونده تا قلعه شون؟
جیمین: اسبا به نظر خسته میان باید یه چیزی بخورن
تهیونگ: نمیشه لو میریم...نیم ساعت تا قلعه مونده
یوجین سو: باید بریم سمت غرب ولی...
کوک: ولی چی
یوجین سو: گرگینه ی ولگرد اونجا مث مور و ملخ ریخته
شوگا: ممکنه لومون بدن
تهیونگ: راه دیگه هست؟
یوجین سو: نه تنها راهمون برای اینکه بتونیم مخفیانه وارد قلعه شیم همینه
تهیونگ: مسلح شید از همون راه میریم
جیمین: اما اگه...
تهیونگ:همشونو میکشیم و تا وقتی که پیداشون کنن ما برگشتیم قصر
.....
۶۷۷
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.