هنتای 🔞
هنتای 🔞
دازای شروع میکنه به گاز گرفتن گردنش
سورا از درد بلند میشه
سورا : دازای ترو خدااااا و لم کن «با سرخی »
دازای:بهتر اروم بگیری و گرنه کاری میکنم تا سه روز نتونی راه بری
سورا آروم میگیره
و دازای شروع میکنه به گاز گرفتن سینه های سورا
و دستشو میزاره روی ..... سورا
و بعدش د.ی.ک.ش.و میکونه تو ع.ض. «به خدا نمیتونم اینجا هارو بنویسم»
سورا از درد به خودش میپیچه و جیغ میکشه «نه بلند نه اروم»
هنتایی تموم شد میدونم خیلی کم بود البته واسه کسایی مثل خودم 😁
البته این پایینی هارو نگید همتاییه فقط در هد چنتا چیزه پس اگه نمیخواهید نخونید
صبح
از زبان دازای
آخی
عجیبه سورا همیشه زود بلند میشد
«بچه ها امروز شنبس و تعطیله »
دوست دارم بتونم توی این حالت تا عبد تماشاش کنم «منحرفان عزیز منحرف نشوید منظورش توی خوابه نه با بدن لخت😐»
سورا با کمی تکون چشماشو واز کرد
وقتی منو دید سریع از بغلم در اومد
از زبان سورا
کل نصف بدنم کبود شده بود
و زیر شکم درد میکرد
سریع پتو رو از روی دازای بر داشتم و دور بدنم پیچیدم و چشمامو بستم
سورا:من میرم حموم «با نکلت و خجالت »
دازای:منم میام
سورا:نه
دازای:چرا ؟؟؟؟
سورا:جای سوال داره
دازای:هی مگه قرارمون نبود
سورا:
سورا توی ذهنش : اصلا فراموش کرده بودم من فقط یه اسباب بازیم که فقط واسه اهداف ازش استفاده میشه
«بچه ها دازای اینجا منظور دیگه ای داشته »
یه دفعه سورا شبیح مرده متحرک میشه و با سردی میره سمت حموم
دازای:هی چیه یه دفعه رازی شدی
و بعد میره زیر دوش و موهاشو میشوره
و بعد با اینکه بدنش کبوده بدنشو خیلی سفت میشوره جوری که ازش یه زره خون میاد
دازای:هی داری چیکار میکنی بدنت داره خون میاد«باداد»
ولی سورا انگار اصلا روحی توی بدنش نیست و به کارش ادامه میده
و از زیر دوش در میاد و حوله دور خودش میپیه و میره بیرون
دازای شروع میکنه به گاز گرفتن گردنش
سورا از درد بلند میشه
سورا : دازای ترو خدااااا و لم کن «با سرخی »
دازای:بهتر اروم بگیری و گرنه کاری میکنم تا سه روز نتونی راه بری
سورا آروم میگیره
و دازای شروع میکنه به گاز گرفتن سینه های سورا
و دستشو میزاره روی ..... سورا
و بعدش د.ی.ک.ش.و میکونه تو ع.ض. «به خدا نمیتونم اینجا هارو بنویسم»
سورا از درد به خودش میپیچه و جیغ میکشه «نه بلند نه اروم»
هنتایی تموم شد میدونم خیلی کم بود البته واسه کسایی مثل خودم 😁
البته این پایینی هارو نگید همتاییه فقط در هد چنتا چیزه پس اگه نمیخواهید نخونید
صبح
از زبان دازای
آخی
عجیبه سورا همیشه زود بلند میشد
«بچه ها امروز شنبس و تعطیله »
دوست دارم بتونم توی این حالت تا عبد تماشاش کنم «منحرفان عزیز منحرف نشوید منظورش توی خوابه نه با بدن لخت😐»
سورا با کمی تکون چشماشو واز کرد
وقتی منو دید سریع از بغلم در اومد
از زبان سورا
کل نصف بدنم کبود شده بود
و زیر شکم درد میکرد
سریع پتو رو از روی دازای بر داشتم و دور بدنم پیچیدم و چشمامو بستم
سورا:من میرم حموم «با نکلت و خجالت »
دازای:منم میام
سورا:نه
دازای:چرا ؟؟؟؟
سورا:جای سوال داره
دازای:هی مگه قرارمون نبود
سورا:
سورا توی ذهنش : اصلا فراموش کرده بودم من فقط یه اسباب بازیم که فقط واسه اهداف ازش استفاده میشه
«بچه ها دازای اینجا منظور دیگه ای داشته »
یه دفعه سورا شبیح مرده متحرک میشه و با سردی میره سمت حموم
دازای:هی چیه یه دفعه رازی شدی
و بعد میره زیر دوش و موهاشو میشوره
و بعد با اینکه بدنش کبوده بدنشو خیلی سفت میشوره جوری که ازش یه زره خون میاد
دازای:هی داری چیکار میکنی بدنت داره خون میاد«باداد»
ولی سورا انگار اصلا روحی توی بدنش نیست و به کارش ادامه میده
و از زیر دوش در میاد و حوله دور خودش میپیه و میره بیرون
۱.۵k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.