𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p26
لکس: بهت گفته کاری میکنم از انتخابت پشیمون بشی
با صدای آشنا سرم رو برگردوندم که الکس رو دیدم با دیدنش ترس تموم وجودم رو گرفت
ات: الکس... هق..کوک رو...هق.. ول کن *گریه*
الکس: میخوام بهش بفهمونم که نباید به تو دست میزد
کوک: هههه فکر کردی من پشیمونم؟ من ات رو بهت نمیدم روانی *با صدای ضعیف*
الکس: هنوزم زر زر میکنی
رفت سمت کوک و چاقو رو از جیبش درآورد بازو کوک رو گرفت و با چاقو کشید رو دستش
الکس: بزا قبل مرگت یه لطفی کنم و اسم معشوقت رو روی دستت بنویسم
ات: ولش کن
الکس: بزار اسمت رو روی دستش بنویسم
بلند شد و اومد سمتم صورتم رو گرفت
الکس: آخه چرا تو اینقدر خوشگلی
ات: بهم دست نزن
الکس: انگار هنوزم زبون درازی
بلند شد رفت سمت در
الکس: حواست به این دوتا باشه در هم قفل کن بزار همینجا بمیرن
بادیگارد: چشم
در رو قفل کرد فقط تو اتاق یه لامپ ضعیف و کم نور بود رفتم سمت کوک با دستم خون رو صورتش رو پاک کردم
ات: ک..کوک متاسفم *گریه*
کوک: چرا؟
ات: اگه تو زندگیت نمیومدم هیچ وقت این بلا سرت نمیومد من گند زدم به زندگیت
کوک: تو بهترین اتفاق زندگیم بودی *لبخند بی حال*
ات: چرا ناراحت نیستی؟
کوک: چرا باشم؟
ات: داری میمیری
کوک: من فقط منتظر جیمینم
ات: جیمین کیه
کوک: کسی که قراره خودش با تهیونگ بیان و نجاتمون بدن
ات: پس چرا نمیاین تو داری میمیری
کوک: من بدتر از این هم سرم اومده
ات: واقعا؟
کوک: آره
سر کوک رو گذاشتم رو پام و آروم لبش رو بوسیدم
کوک: تو خیلی کیوتی
که صدای تیراندازی اومد
کوک: رسیدن
در باز شد
جیمین: عشق بازیت تموم شد؟
کوک: با اجازت بله
جیمین: پس تو ات هستی؟ همونجوری که کوک میگفت جذابی*لبخند*
ات: ممنون
کوک: با زن من حرف نزن
جیمین: داری میمیری بازم غیرتی میشی بخدا دارم به ات حسودی میکنم که تو شوهرشی
کوک: زر نزن
جیمین کوک رو بلند کرد
جیمین: میتونی راه بری؟
کوک: بابا تو منو نگاه کن بنظرت میتونم راه برم
جیمین: باشه بابا
کمکش کرد تا راه بره منم بلند شدم و همراهشون رفتم تا از اتاق بیرون رفتم تهیونگ رو دیدم که بالای سر
الکس وایساده الکس هم رو زمین بیهوش افتاده
تهیونگ: بیا اینم کادو تولدت کوک
کوک: بده
که تهیونگ یه تفنگ داد دست کوک کوک هم تفنگ رو گرفت سمت الکس
ات: میخوای چیکار کنی؟
کوک: بکشمش
ات: واقعا؟!!!
که صدای تیر اومد دیدم کوک یه گلوله تو سر الکس خالی کرد
ات: تو اونو کشتی؟
کوک: آره
ات: یا خداااا تو یه قاتلی؟؟
کوک: آره
ات: واقعا؟
کوک: آره
جیمین: جر ات تو نمیدونستی شوهرت رییس مافیاست؟
کوک و تهیونگ: (نگاهی با معنا خاک تو سرت به جیمین)
ات: چی؟
جیمین: همینی که گفتم
ات: کوک راست میگه؟
کوک: بله
ات: وایییییییی من عاشق مافیا هام
تهیونگ: جان؟:|
کوک: واقعا
ات: آره ولی حالا بلند شو برو بیمارستان
با صدای آشنا سرم رو برگردوندم که الکس رو دیدم با دیدنش ترس تموم وجودم رو گرفت
ات: الکس... هق..کوک رو...هق.. ول کن *گریه*
الکس: میخوام بهش بفهمونم که نباید به تو دست میزد
کوک: هههه فکر کردی من پشیمونم؟ من ات رو بهت نمیدم روانی *با صدای ضعیف*
الکس: هنوزم زر زر میکنی
رفت سمت کوک و چاقو رو از جیبش درآورد بازو کوک رو گرفت و با چاقو کشید رو دستش
الکس: بزا قبل مرگت یه لطفی کنم و اسم معشوقت رو روی دستت بنویسم
ات: ولش کن
الکس: بزار اسمت رو روی دستش بنویسم
بلند شد و اومد سمتم صورتم رو گرفت
الکس: آخه چرا تو اینقدر خوشگلی
ات: بهم دست نزن
الکس: انگار هنوزم زبون درازی
بلند شد رفت سمت در
الکس: حواست به این دوتا باشه در هم قفل کن بزار همینجا بمیرن
بادیگارد: چشم
در رو قفل کرد فقط تو اتاق یه لامپ ضعیف و کم نور بود رفتم سمت کوک با دستم خون رو صورتش رو پاک کردم
ات: ک..کوک متاسفم *گریه*
کوک: چرا؟
ات: اگه تو زندگیت نمیومدم هیچ وقت این بلا سرت نمیومد من گند زدم به زندگیت
کوک: تو بهترین اتفاق زندگیم بودی *لبخند بی حال*
ات: چرا ناراحت نیستی؟
کوک: چرا باشم؟
ات: داری میمیری
کوک: من فقط منتظر جیمینم
ات: جیمین کیه
کوک: کسی که قراره خودش با تهیونگ بیان و نجاتمون بدن
ات: پس چرا نمیاین تو داری میمیری
کوک: من بدتر از این هم سرم اومده
ات: واقعا؟
کوک: آره
سر کوک رو گذاشتم رو پام و آروم لبش رو بوسیدم
کوک: تو خیلی کیوتی
که صدای تیراندازی اومد
کوک: رسیدن
در باز شد
جیمین: عشق بازیت تموم شد؟
کوک: با اجازت بله
جیمین: پس تو ات هستی؟ همونجوری که کوک میگفت جذابی*لبخند*
ات: ممنون
کوک: با زن من حرف نزن
جیمین: داری میمیری بازم غیرتی میشی بخدا دارم به ات حسودی میکنم که تو شوهرشی
کوک: زر نزن
جیمین کوک رو بلند کرد
جیمین: میتونی راه بری؟
کوک: بابا تو منو نگاه کن بنظرت میتونم راه برم
جیمین: باشه بابا
کمکش کرد تا راه بره منم بلند شدم و همراهشون رفتم تا از اتاق بیرون رفتم تهیونگ رو دیدم که بالای سر
الکس وایساده الکس هم رو زمین بیهوش افتاده
تهیونگ: بیا اینم کادو تولدت کوک
کوک: بده
که تهیونگ یه تفنگ داد دست کوک کوک هم تفنگ رو گرفت سمت الکس
ات: میخوای چیکار کنی؟
کوک: بکشمش
ات: واقعا؟!!!
که صدای تیر اومد دیدم کوک یه گلوله تو سر الکس خالی کرد
ات: تو اونو کشتی؟
کوک: آره
ات: یا خداااا تو یه قاتلی؟؟
کوک: آره
ات: واقعا؟
کوک: آره
جیمین: جر ات تو نمیدونستی شوهرت رییس مافیاست؟
کوک و تهیونگ: (نگاهی با معنا خاک تو سرت به جیمین)
ات: چی؟
جیمین: همینی که گفتم
ات: کوک راست میگه؟
کوک: بله
ات: وایییییییی من عاشق مافیا هام
تهیونگ: جان؟:|
کوک: واقعا
ات: آره ولی حالا بلند شو برو بیمارستان
۲۶.۴k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.