PΛЯƬ7(بخش دوم)
گفت:تو واقعا نقاشیت خوبه یا اداشو در میاری؟اخه تورو به نقاشی اصلا بهت نمیخوره
جلوی چشامو خون گرفت اما خیلی اروم گفتم:به توهم نمیخوره که رییس شرکت به این بزرگی باشی اما هستی چه میشه کرد؟
خواست چیزی بگه که زنگ خونه رو زدن
یعنی به همین زودی اوردن
بی توجه به جواب جیمین رفتم در رو باز کردم و رنگارو گرفتم و تشکر کردم
رفتم توی اتاق و ادامه کارم رو کردم
همه جارو رنگ کردم به جز پنجره ها پرده پنجره رو هم کندم و دورشو رنگ کردم
در اخر کار چند تا پرنده دریایی هم کشیدم
نقاشی اینجوری بود که که کل دیوارا رو انگار یه دیوار کرده بود و وقتی از دور نگاه میکردی انگار اب دریا داره به سمت تو میاد خیلی باحال بود
بعد از کار یه نگاه به گوشیم انداختم و دیدم که ساعت 9 شبه
اخه چجوری اینقدر طول کشید؟
پیشبندمو در اوردم و رفتم بالا تا برم حموم کنار اتاق لباس رفتم و با حموم اومدم بیرون و رفتم توی اتاق لباس و لباس راحتی پوشیدم
خسته بودم اما خوابم نمیومد رفتم پایین و گوشیمو از روی میز برداشتم
نمیدونم جیمین کجا بود و برام اصلا مهمم نبود پسره عوضی چرا درباره هنر من اینجوری گفت؟
رفتم توی اتاق مورد علاقم و رفتم پشت میز نشستم و گوشیمو نگاه کردم دیدم دقیقا 30 دقیقه پیش جیهوپ زنگ زده
زنگ زدم بهش و جواب داد:سلام اونی حالت خوبه؟
با شنیدن صداش دلم اروم گرفت گفتم:سلام اوپااا حال من خوبه حال تو چی؟
گفت:بعد از تو افتضاح ..تو منو بد عادت کردی من عادت داشتم توی بغل تو بخوابم
خندیدم و گفتم:اوپا منم نمیتونم درست بخوابم با تو خیلی بهتر بود
گفت:لعنت به این قانون اشرافیییی ..از اون چه خبر کاری باهات نکرد که
گفتم:نه اوپا بیخود میکنه ....من نمیزارم ...فعلا که باهام رفتارش خوبه اما مطمئنم اینجوری نمیمونه
گفت:امیدوارم که همینجوری بمونه
گفتم:امدوارم ....خب اوپا کاری باهام نداری؟
گفت:نه اونی مواظب خودت باش
گفتم:باشه اوپا تو هم همینطور و قطع کردم.
توی گوشیم داشتم چرخ میزدم که نمیدونم کی خابم برد...
(از دید جیمین)
از اتاق کار اومدم بیرون و دیدم که ا/ت روی کاناپه نیست
گفتم حتما توی اتاق نقاشیشه
رفتم تو اتاق و و چراغو روشن کردم
پشمام ریخت عجب نقاشیی کشیده بود
واقعا استعداد داره توش
سعی کردم بدون توجه بهش رفتار کنم
دیدم که ا/ت روی میز تحریر در حالتی که سرشو گذاشته روش خوابش برده
تکونش دادم ولی معلوم بود که از خستگی اصلا بلند نمیشه
فهمیدم که واقعا جاش ناراحته برای همین بلندش کردم و بردمش بالا
رفتم توی اتاق و اونو گذاشتمش روی تخت و ملافه رو دادم روی اون
من مشکلی با کنارش خوابیدن نداشتم اما از اونجایی که اون دوست نداشت رفتم روی کاناپه توی اتاق خواب که تخت خواب شو میشد خوابیدم
(فردا)
(از دید ا/ت)
جلوی چشامو خون گرفت اما خیلی اروم گفتم:به توهم نمیخوره که رییس شرکت به این بزرگی باشی اما هستی چه میشه کرد؟
خواست چیزی بگه که زنگ خونه رو زدن
یعنی به همین زودی اوردن
بی توجه به جواب جیمین رفتم در رو باز کردم و رنگارو گرفتم و تشکر کردم
رفتم توی اتاق و ادامه کارم رو کردم
همه جارو رنگ کردم به جز پنجره ها پرده پنجره رو هم کندم و دورشو رنگ کردم
در اخر کار چند تا پرنده دریایی هم کشیدم
نقاشی اینجوری بود که که کل دیوارا رو انگار یه دیوار کرده بود و وقتی از دور نگاه میکردی انگار اب دریا داره به سمت تو میاد خیلی باحال بود
بعد از کار یه نگاه به گوشیم انداختم و دیدم که ساعت 9 شبه
اخه چجوری اینقدر طول کشید؟
پیشبندمو در اوردم و رفتم بالا تا برم حموم کنار اتاق لباس رفتم و با حموم اومدم بیرون و رفتم توی اتاق لباس و لباس راحتی پوشیدم
خسته بودم اما خوابم نمیومد رفتم پایین و گوشیمو از روی میز برداشتم
نمیدونم جیمین کجا بود و برام اصلا مهمم نبود پسره عوضی چرا درباره هنر من اینجوری گفت؟
رفتم توی اتاق مورد علاقم و رفتم پشت میز نشستم و گوشیمو نگاه کردم دیدم دقیقا 30 دقیقه پیش جیهوپ زنگ زده
زنگ زدم بهش و جواب داد:سلام اونی حالت خوبه؟
با شنیدن صداش دلم اروم گرفت گفتم:سلام اوپااا حال من خوبه حال تو چی؟
گفت:بعد از تو افتضاح ..تو منو بد عادت کردی من عادت داشتم توی بغل تو بخوابم
خندیدم و گفتم:اوپا منم نمیتونم درست بخوابم با تو خیلی بهتر بود
گفت:لعنت به این قانون اشرافیییی ..از اون چه خبر کاری باهات نکرد که
گفتم:نه اوپا بیخود میکنه ....من نمیزارم ...فعلا که باهام رفتارش خوبه اما مطمئنم اینجوری نمیمونه
گفت:امیدوارم که همینجوری بمونه
گفتم:امدوارم ....خب اوپا کاری باهام نداری؟
گفت:نه اونی مواظب خودت باش
گفتم:باشه اوپا تو هم همینطور و قطع کردم.
توی گوشیم داشتم چرخ میزدم که نمیدونم کی خابم برد...
(از دید جیمین)
از اتاق کار اومدم بیرون و دیدم که ا/ت روی کاناپه نیست
گفتم حتما توی اتاق نقاشیشه
رفتم تو اتاق و و چراغو روشن کردم
پشمام ریخت عجب نقاشیی کشیده بود
واقعا استعداد داره توش
سعی کردم بدون توجه بهش رفتار کنم
دیدم که ا/ت روی میز تحریر در حالتی که سرشو گذاشته روش خوابش برده
تکونش دادم ولی معلوم بود که از خستگی اصلا بلند نمیشه
فهمیدم که واقعا جاش ناراحته برای همین بلندش کردم و بردمش بالا
رفتم توی اتاق و اونو گذاشتمش روی تخت و ملافه رو دادم روی اون
من مشکلی با کنارش خوابیدن نداشتم اما از اونجایی که اون دوست نداشت رفتم روی کاناپه توی اتاق خواب که تخت خواب شو میشد خوابیدم
(فردا)
(از دید ا/ت)
۴.۴k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.