پسر عموی مغرور من~♡
پسر عموی مغرور من~♡
P29
ا.ت:هی اگه من بخوام میتونم ۳۰ تا از این رستورانا بخرم
کوک:که این طور
ا.ت ویو
باصدایی که اومد برگشتم که دیدم کوک یک سانتی صورتم وایساد
ازفاصله گرفتم که کفت
کوک:تو اینجا چیکار میکین
ا.ت:نمیتونم یه چی کوفت کنم
ا.ت:هم بگو ببینم تو اینجا رو رزرو کردی
کوک:آره
ا.ت:مشخصه بازم قراره یکی دگه رو برا خودت پیداکنی
کوک:حرف دهنتو بفهم
ا.ت:برو بابا
با پرویی رفتم نشستم روی یکی از صندلی ها و باصدای بلند گفتم
ا.ت:گارسون یه چی بیار بخورم
گارسون:ببخشید اما
کوک:تو وایسا(روبه گارسون )تو(روبه ا.ت)انگار مشکلی داری من با دخترای دیگه میگردم
ا.ت:آره مشکلی دارم به تو چه
کوک:چی
ا.ت:هیچی
کوک:گفتم
که یه مرد با کت و شلوار وارک رستوران شد و گفت
مرده:او سلام آقای جئون خوشوقتم میبینمتون
کوک :همچینین
ا.ت ویو
اونا داشتن خوشو بش میکردن و منم مات بهشون نگاه میکردم که مرده روبه من کرد کرد و گفت
مرده:ایشون رو معرفی نمی کنید
کوک:بله ایشون
ا.ت:جئون هستم
مرده:او فامیلین
ا.ت:بله
مرده:خوشوقتم منم چان چانگ هستم
کوک رو به مرده کرد گفت
کوک:بفرمایید بشنید
چانگ:حتما
چانگ رفت روی یکی از صندلی ها نشست کوک با لبخونی میگفت که برم اما من بدون اهمیتی همون جا نشستم و مشغول صحبت با چانگ بودم
که یهو دوگرونیم افتاد فهمیدم چانگ کیه و شغلش چیه؟
P29
ا.ت:هی اگه من بخوام میتونم ۳۰ تا از این رستورانا بخرم
کوک:که این طور
ا.ت ویو
باصدایی که اومد برگشتم که دیدم کوک یک سانتی صورتم وایساد
ازفاصله گرفتم که کفت
کوک:تو اینجا چیکار میکین
ا.ت:نمیتونم یه چی کوفت کنم
ا.ت:هم بگو ببینم تو اینجا رو رزرو کردی
کوک:آره
ا.ت:مشخصه بازم قراره یکی دگه رو برا خودت پیداکنی
کوک:حرف دهنتو بفهم
ا.ت:برو بابا
با پرویی رفتم نشستم روی یکی از صندلی ها و باصدای بلند گفتم
ا.ت:گارسون یه چی بیار بخورم
گارسون:ببخشید اما
کوک:تو وایسا(روبه گارسون )تو(روبه ا.ت)انگار مشکلی داری من با دخترای دیگه میگردم
ا.ت:آره مشکلی دارم به تو چه
کوک:چی
ا.ت:هیچی
کوک:گفتم
که یه مرد با کت و شلوار وارک رستوران شد و گفت
مرده:او سلام آقای جئون خوشوقتم میبینمتون
کوک :همچینین
ا.ت ویو
اونا داشتن خوشو بش میکردن و منم مات بهشون نگاه میکردم که مرده روبه من کرد کرد و گفت
مرده:ایشون رو معرفی نمی کنید
کوک:بله ایشون
ا.ت:جئون هستم
مرده:او فامیلین
ا.ت:بله
مرده:خوشوقتم منم چان چانگ هستم
کوک رو به مرده کرد گفت
کوک:بفرمایید بشنید
چانگ:حتما
چانگ رفت روی یکی از صندلی ها نشست کوک با لبخونی میگفت که برم اما من بدون اهمیتی همون جا نشستم و مشغول صحبت با چانگ بودم
که یهو دوگرونیم افتاد فهمیدم چانگ کیه و شغلش چیه؟
۱۷.۰k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.