جهت مخالف
جهت مخالف
پارت۷
ادمین ویو
دو روز بعد
ات:خب که چی؟
هانا:تو دو روزه اونو زندانی کردی اون فقط فعلن منو می بینه و تو و اجوما به نظرت اگه خودت بودی حوصلت سر نمی رفت؟
ات:اگه من یه همچین اتاق بزرگی داشتم معلومه که نه البته که اگه من بودم با یه همچین دختری(اشاره به هانا)که هی بیاد پیشم اصلّن حوصلم سر نمی رفت
هانا با غضب تکیه داد به پشتی مبل
هانا: به خاطر سختگیریات یه اتاق بزرگ داری که مث کلاس درسه
دقیقن همین بود برخلاف اتاق جونگکوک که فانتزی و تمامعیار بود اتاق ات با اینکه بزرگ ولی اونجا دارک ترین مکان ممکن توی عمارت بود
یه میز کار بزرگ با هرچیز گرون قیمت و الکترونیکی که فکرشو بکنی مثلن یکی از چیزایی که خیلی جلب توجه می کرد سه تا مانیتور به هم چسبیده بود، داشت با یک تخت یه نفره و کشو هایی بزرگ پر از سلاح های سرد و گرم و کمد دیواری بزرگ تا لباسای دارک و اینه ی تمام قد بالای کشو ها اینهایی بزرگ وجود داشت با اینکه اینه قدی داشت ولی این اینه برای ارایش یا همیچین چیزایی بود جلوی اینه خیلی مرتب دوتا شونه توی بسته بندیاشون(یکی بزرگ و یکی کوچیک «از اونا که برای باز کردن فرق سر استفاده میشه») و تعدادی عطر و اسپری و کرم گرون قیمت و لوازم ارایش تمام نمای اتاق به رنگ سیاه بود مثل میز کارش البته بعضی جاها توسی هم بود مثل تختش کاغذ دیواری و دور اینه ها
حتی کارکنان اونجا زمانی که برای گفتن کارشون یا تمیز کردن اتاق میومدن با احتیاط و ترس کارشون رو میکردن
ات:به نظرم اتاق وحشت بیشتر بهش می خوره
هانا نتونست خندشو نگه داره و شروع کرد به تقریبا بلند خندیدن ات هم لبخند کوچیکی زد
هانا:وای موران...
یهویی گوشی پر از پیام شد
ات با تعجب به گوشیش نگا کرد
کوک:موران می خوام برم بیرون
کوک:ایششش اینجا مث زندانه البته اونقدرا هم بد نیس
کوک:غذای مجانی داره
کوک:این تلویزیونه هم که مارو نشون نمیده ولی خدایی شبکه هاش خوبه
کوک:هیچی خواستم سربه سرت بزارم
کوک:سرت درد نگرف؟:I
کوک:داری چ کار می کنی؟
کوک:راستی اون عطرا خیلی خوش بو بودن از کجا سلیقمو میدونستی؟
دیگه اعصاب ات خورد شده بود
ات:چه زود خودمونی میشی اگه کاری نداری انقد پیام نده سرم رف
پارت۷
ادمین ویو
دو روز بعد
ات:خب که چی؟
هانا:تو دو روزه اونو زندانی کردی اون فقط فعلن منو می بینه و تو و اجوما به نظرت اگه خودت بودی حوصلت سر نمی رفت؟
ات:اگه من یه همچین اتاق بزرگی داشتم معلومه که نه البته که اگه من بودم با یه همچین دختری(اشاره به هانا)که هی بیاد پیشم اصلّن حوصلم سر نمی رفت
هانا با غضب تکیه داد به پشتی مبل
هانا: به خاطر سختگیریات یه اتاق بزرگ داری که مث کلاس درسه
دقیقن همین بود برخلاف اتاق جونگکوک که فانتزی و تمامعیار بود اتاق ات با اینکه بزرگ ولی اونجا دارک ترین مکان ممکن توی عمارت بود
یه میز کار بزرگ با هرچیز گرون قیمت و الکترونیکی که فکرشو بکنی مثلن یکی از چیزایی که خیلی جلب توجه می کرد سه تا مانیتور به هم چسبیده بود، داشت با یک تخت یه نفره و کشو هایی بزرگ پر از سلاح های سرد و گرم و کمد دیواری بزرگ تا لباسای دارک و اینه ی تمام قد بالای کشو ها اینهایی بزرگ وجود داشت با اینکه اینه قدی داشت ولی این اینه برای ارایش یا همیچین چیزایی بود جلوی اینه خیلی مرتب دوتا شونه توی بسته بندیاشون(یکی بزرگ و یکی کوچیک «از اونا که برای باز کردن فرق سر استفاده میشه») و تعدادی عطر و اسپری و کرم گرون قیمت و لوازم ارایش تمام نمای اتاق به رنگ سیاه بود مثل میز کارش البته بعضی جاها توسی هم بود مثل تختش کاغذ دیواری و دور اینه ها
حتی کارکنان اونجا زمانی که برای گفتن کارشون یا تمیز کردن اتاق میومدن با احتیاط و ترس کارشون رو میکردن
ات:به نظرم اتاق وحشت بیشتر بهش می خوره
هانا نتونست خندشو نگه داره و شروع کرد به تقریبا بلند خندیدن ات هم لبخند کوچیکی زد
هانا:وای موران...
یهویی گوشی پر از پیام شد
ات با تعجب به گوشیش نگا کرد
کوک:موران می خوام برم بیرون
کوک:ایششش اینجا مث زندانه البته اونقدرا هم بد نیس
کوک:غذای مجانی داره
کوک:این تلویزیونه هم که مارو نشون نمیده ولی خدایی شبکه هاش خوبه
کوک:هیچی خواستم سربه سرت بزارم
کوک:سرت درد نگرف؟:I
کوک:داری چ کار می کنی؟
کوک:راستی اون عطرا خیلی خوش بو بودن از کجا سلیقمو میدونستی؟
دیگه اعصاب ات خورد شده بود
ات:چه زود خودمونی میشی اگه کاری نداری انقد پیام نده سرم رف
۶۸۶
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.