نجات از بدبختی: پارت3
فردا:
وقتی از خواب بیدار شدم شوگا نبود پس از جام پاشدم و رفتم طبقه پایین میز صبحونه چیده شده بود و یکی پشت میز نشسته بود
ش: صبح بخیر هانا
ه: صبح.. ب.. خیر
ش: بیا ببین اجوما چی درست کرده
رفتم سر میز نشستم و بعد از صبحونه شوگا با کلی ذوق گفت
ش: دیروز توی یکی از بزرگترین معامله هام برنده شدم پس قراره کل امروز رو جشن بگیریم همراه با تو
ه: من
ش: اره تا قبل از اینکه تو رو پیدا کنم مجبور بودم تنهایی جشن بگیرم ولی حالا میتونیم با هم دیگه جشن بگیریم الان هم برو یه لباس خوشگل بپوش و بیا
ه: باشه
رفتم توی اتاقم کلی لباس دخترونه توی اتاق بود یکی رو انتخاب کردم و پوشیدم(عکسش رو یادم رفت بزارم بعدا میزارم)
رفتم پایین و وقتی شوگا منو دید از تعجب دهنش باز موند
ش: خیلی خیلی خوشگل شدی میدونستی
ه: اره
ش: خیلی خوبه که میدونستی حالا بیا بریم
رفتیم سوار ماشین اما شوگا حرکت نکرد
ش: کجا بریم
ه: نمیدونم
ش: به نظرت بریم بار
ه: میشه قبلش بریم خرید لطفا من عاشق خرید کردنم
ش: باشه قبوله
ه: چقدر میتونم پول خرج کنم
ش: هر چه قدر که دلت بخواد
ه: واقعا
ش: واقعا
رفتیم سمت مرکز خرید شروع کردم به خرید کردن
. دو ساعت بعد
ه: ممنونم شوگا توی عمرم اینقدر به هم خوش نگذشته بود
ش: خواهش میکنم حالا میتونیم بریم بار
ه: اره چرا نمیتونیم ولی باید دو تا قول بهم بدی
ش: چی
ه: اول اینکه با کسی بازی نکنی دوم اینکه خیلی مست نکنی
ش: اولی قبوله ولی دومی خیلی مطمئن نیستم
ه: باشه تو به اولی پایدار باش دومی و ولش کن
ش: باشه
. توی بار
ه: شوگا بهت گفتم خیلی مست نکن حالا بیا بریم خونه
ش: باشه
ه: از شانس خوبمون من رانندگی بلدم
دستش رو گرفت پ گذاشتمش توی ماشین
. داخل خونه
ه: شوگا اتاقت اونه این اتاق منه
ش: میدونم ولی میخوام برم توی اتاق تو
حرفی نزدم و دنبالش رفتم رفت روی تخت نشست چشماش رو بست منم تا فرصت داشتم لباسم رو در اوردم که یهو شوگا از جاش بلند شد من که تازه لباسم رو در اورده بودم همونجا خشکم زد اروم اومد طرفم اومد رو به روم وایساد و دستش رو به قسمت برهنه بدنم کشید
ه: شوگا داری چیکار میکنی
ش: کاری از وقتی دیدمت میخواستم بکنم
ه: چیک...
لبش رو گذاشت روی لبم بعد از چند دقیقه تلاشی برای جدا کردنش از خودم نکردم چون زورم نمیرسید پس فقط صبر کردم تا اینکه........
وقتی از خواب بیدار شدم شوگا نبود پس از جام پاشدم و رفتم طبقه پایین میز صبحونه چیده شده بود و یکی پشت میز نشسته بود
ش: صبح بخیر هانا
ه: صبح.. ب.. خیر
ش: بیا ببین اجوما چی درست کرده
رفتم سر میز نشستم و بعد از صبحونه شوگا با کلی ذوق گفت
ش: دیروز توی یکی از بزرگترین معامله هام برنده شدم پس قراره کل امروز رو جشن بگیریم همراه با تو
ه: من
ش: اره تا قبل از اینکه تو رو پیدا کنم مجبور بودم تنهایی جشن بگیرم ولی حالا میتونیم با هم دیگه جشن بگیریم الان هم برو یه لباس خوشگل بپوش و بیا
ه: باشه
رفتم توی اتاقم کلی لباس دخترونه توی اتاق بود یکی رو انتخاب کردم و پوشیدم(عکسش رو یادم رفت بزارم بعدا میزارم)
رفتم پایین و وقتی شوگا منو دید از تعجب دهنش باز موند
ش: خیلی خیلی خوشگل شدی میدونستی
ه: اره
ش: خیلی خوبه که میدونستی حالا بیا بریم
رفتیم سوار ماشین اما شوگا حرکت نکرد
ش: کجا بریم
ه: نمیدونم
ش: به نظرت بریم بار
ه: میشه قبلش بریم خرید لطفا من عاشق خرید کردنم
ش: باشه قبوله
ه: چقدر میتونم پول خرج کنم
ش: هر چه قدر که دلت بخواد
ه: واقعا
ش: واقعا
رفتیم سمت مرکز خرید شروع کردم به خرید کردن
. دو ساعت بعد
ه: ممنونم شوگا توی عمرم اینقدر به هم خوش نگذشته بود
ش: خواهش میکنم حالا میتونیم بریم بار
ه: اره چرا نمیتونیم ولی باید دو تا قول بهم بدی
ش: چی
ه: اول اینکه با کسی بازی نکنی دوم اینکه خیلی مست نکنی
ش: اولی قبوله ولی دومی خیلی مطمئن نیستم
ه: باشه تو به اولی پایدار باش دومی و ولش کن
ش: باشه
. توی بار
ه: شوگا بهت گفتم خیلی مست نکن حالا بیا بریم خونه
ش: باشه
ه: از شانس خوبمون من رانندگی بلدم
دستش رو گرفت پ گذاشتمش توی ماشین
. داخل خونه
ه: شوگا اتاقت اونه این اتاق منه
ش: میدونم ولی میخوام برم توی اتاق تو
حرفی نزدم و دنبالش رفتم رفت روی تخت نشست چشماش رو بست منم تا فرصت داشتم لباسم رو در اوردم که یهو شوگا از جاش بلند شد من که تازه لباسم رو در اورده بودم همونجا خشکم زد اروم اومد طرفم اومد رو به روم وایساد و دستش رو به قسمت برهنه بدنم کشید
ه: شوگا داری چیکار میکنی
ش: کاری از وقتی دیدمت میخواستم بکنم
ه: چیک...
لبش رو گذاشت روی لبم بعد از چند دقیقه تلاشی برای جدا کردنش از خودم نکردم چون زورم نمیرسید پس فقط صبر کردم تا اینکه........
۶.۸k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.