رمان
#رمان
دوست پسر مافیای من
#پارت۲
+(رفتم تو اتاق و با ا.ت رو به رو شدم که داره میخنده...لجم گرفت میخواستم بگیرم...استغفرالله)باز چیکار کردی؟اصلا اینجا چیکار میکنی؟
_او بهت نگفتم؟به نام خدا من یه بیماری دارم به اسم کنجکاوی بیش از حد اینجارو دیدم و کنجکاو شدم
+ای تف تو روح خودتو اون کنجکاویت
(همکار تهیونگ¤)
¤تهیونگ از بحث خارج نشیم چیکارش کنیم؟اگه بخواییم از قانون پیروی کنیم باید کشتش
_(یهو خنده از رو لبم پاک شد و به تهیونگ نگا کردم)ب بکشینم؟تهیونگ
+... نه اون یه فرد عادی نیست...
¤اون کیه؟
+خوب ... اون... اون... دوست دخترمه
_وات؟
¤از کجا بدونم راست میگی؟
+من چه میدونم؟
¤...خوب...اگه دوست دختره ته پس میتونی ببوسیش نه؟
+چ چی؟نکنه فکر کردی میتونی یه صحنه کیس از من ببینی؟
¤خوب چطوره دوربین بزارم و خودم برم بیرون
+حالا این بهتره
¤(دوربین و گذاشتم و خودم رفتم بیرون و منتظر شدم)
+ا.ت ا.ت الان چیکار کنیم؟
_مگه دوربین نزاشته؟
+خو آره...آها منظورت اینکه ببندم؟
_اوهوم
+(یه زره فکر کردم و آخر به نتیجه رسیدم کتم و برداشتم و سمت ا.ت رفتم لبامو نزدیک لباش کردم و موقع بوسه دوربین و با کت پوشوندم از خودم صدای کیس در آوردمو کت و برداشتم)
_(وقتی اومد نزدیک شکه شدم و ترسیدم ولی بعد وقتی از نقشش با خبر شدم آروم گرفتم)
¤تموم شد؟
+آره بیا تو
¤خوب پیشا پیش ازدواجتونو تبریک میگم کادوتونم بعدا میارم...میتونید برید
+(دست ا.ت رو محکم گرفتمو آوردمش بیرون ساختمون)وای ا.ت ا.ت چه غلطی کردم آوردمت خونه خودم
_خو...حالا که چیزی نشده تموم شد
+تموم شد؟نزدیک بود هممون کشته بشیم یا از کارم بیرونم میکردم و بدبخت میشدم و اگه بد بخت میشدم تو رو هم بدبخت میکردم
_خوب...کنجکاویم...
+اینقدر واسه من کنجکاوی کنجکاوی نکن(با داد)ای تف تو حرفی کنجکاویه من نمیفهمم تو مغز تو چی میگزره(عصبی)
+(داشتم حرفمو میزدم که به خودم اومدم دیدم ا.ت داره گریه میکنه)چ چی شده؟
_(چون عادت داشتم موقع گریه کردن یکی و بغل کنم نزدیک تهیونگ شدم ... تهیونگ هی جا خالی میداد)
+(اومد سمتم که بغلم کنه کشیدم کنار ... هی اومد سمتم تا آخر خوردم به دیوار و اونم چسبید به من)چ چیکار میکنی؟برو اونور
_(محکم تر بغلش کردم)چرا هیچ کس درکم نمیکنه ؟ خوب چیکار کنم که کنجکاویم زیاده و اگه نفهمم چیه جریان نمیتونم آروم بگیرم (با بغض)
+(یه جورایی دلم براش سوخت ولی نمیخواستم زیاده روی کنم برای همین فقط موهاش و ناز کردم)ببخشید ناراحتت کردم...عه شب شد خوب انگار امروز هم خونه مایین
_نه من میرم یه جای دیگه نمیخوام بیشتر دردسر درست کنم
+میایی یا یه گلوله و سرت خالی کنم؟(دستشو گرفتم و راه افتادیم)
+(یه جورایی معذب بودم نمیدونستم چی بگم ...)امم...ا.ت ... به مرد ایده آلت چه جوریه؟
_... امم خوب... خوش چهره باشه...خوش تیپ باشه عین خودت...
+خوو...
_دیگه...عین جاسوسا باشه...همین دیگه
+...خوب بعد اگه ازدواج کنی میخوای چندتا بچه داشته باشی؟
_...دلم ۵ تا بچه میخواد ۳ تاش دختر باشه ۲ تاش پسر
+خوب دیگه(خرذوق)
_اسم یکیشو میزارم...عین اسم خودت تهیونگ اون یکی هم...جینا... و ۳ تای دیگه هم...
+(وایسادم و آروم داد زدم که شک نکنه)
_خوبی؟
+آره...بریم
¥پرش زمانی خونه
+خوب بریم بخوابیم فردا باید برگردی خونت
_باشه(دستمو گذاشتم رو دستگیره برم تو که تهیونگ دستمو گرفت)
+ا.ت ... میشه امشب پیش من بخوابی؟
_چرا؟
+خوب...از تنهایی خوشم نمیاد
_...
+نترس کاری نمیکنم
_ب باشه
+(رفتیم داخل اتاق و چون اتاقم دو تا تخت داشت یکی و ا.ت برداشت) خوب...شب بخیر
_شب بخیر
5¥دقیقه
+(خوابم نمیبرد چرخیدم سمت ا.ت نگاش میکردم...آخه چجوری اینقدر کیوت میخوابم؟ پتو رو زدم کنار و بلندت شدم رفتم کنار تخت ا.ت نشستم)چرا بهت گفتم بیا خونه من؟الان دیگه نمیتونم بخوابم...
_میخواستی نگی
+...ب بیداری؟
_وقتی حرف میزنم یعنی بیدارم دیگه
+ا.ت نمیتونم بخوابم
_خوب بیا کنار من...فقط کاری نکن
+کنار تو؟دیوونه شدی؟
_خوب اگه نمیخوای که...
+(سریع رفتم زیر پتو و کنارش دراز کشیدم
_... حواسم بهت هست
+باشه شب بخیر
_تهیونگ... امروز چرا اون سوالا رو پرسیدی؟
+من...فقط کنجکاو بودم
_پس از بیماری منم گرفتی
+...شت
¥پرش زمانی صبح
+چشام و به زور باز کردم و وقتی به خودم اومدم دیدم ا.ت بغلمه ... چیزی نگفتم و فقط نگاش کردم ...خوب فکر کردم خوابه برای همین بغلش کردم)
_صبحانه چی میخوری
+(همین که حرف زد از تخت افتادم)بازم بیداری؟
_جوابتو دیروز دادم
+خوب... صبونه رو امروز خودم درست میکنم
_باشه منم الان میام
+(در و بستم و خودم و لعنت کردم)ای ... این چه کاری بود کردی تهیونگ؟؟؟
لایک کن :/
دوست پسر مافیای من
#پارت۲
+(رفتم تو اتاق و با ا.ت رو به رو شدم که داره میخنده...لجم گرفت میخواستم بگیرم...استغفرالله)باز چیکار کردی؟اصلا اینجا چیکار میکنی؟
_او بهت نگفتم؟به نام خدا من یه بیماری دارم به اسم کنجکاوی بیش از حد اینجارو دیدم و کنجکاو شدم
+ای تف تو روح خودتو اون کنجکاویت
(همکار تهیونگ¤)
¤تهیونگ از بحث خارج نشیم چیکارش کنیم؟اگه بخواییم از قانون پیروی کنیم باید کشتش
_(یهو خنده از رو لبم پاک شد و به تهیونگ نگا کردم)ب بکشینم؟تهیونگ
+... نه اون یه فرد عادی نیست...
¤اون کیه؟
+خوب ... اون... اون... دوست دخترمه
_وات؟
¤از کجا بدونم راست میگی؟
+من چه میدونم؟
¤...خوب...اگه دوست دختره ته پس میتونی ببوسیش نه؟
+چ چی؟نکنه فکر کردی میتونی یه صحنه کیس از من ببینی؟
¤خوب چطوره دوربین بزارم و خودم برم بیرون
+حالا این بهتره
¤(دوربین و گذاشتم و خودم رفتم بیرون و منتظر شدم)
+ا.ت ا.ت الان چیکار کنیم؟
_مگه دوربین نزاشته؟
+خو آره...آها منظورت اینکه ببندم؟
_اوهوم
+(یه زره فکر کردم و آخر به نتیجه رسیدم کتم و برداشتم و سمت ا.ت رفتم لبامو نزدیک لباش کردم و موقع بوسه دوربین و با کت پوشوندم از خودم صدای کیس در آوردمو کت و برداشتم)
_(وقتی اومد نزدیک شکه شدم و ترسیدم ولی بعد وقتی از نقشش با خبر شدم آروم گرفتم)
¤تموم شد؟
+آره بیا تو
¤خوب پیشا پیش ازدواجتونو تبریک میگم کادوتونم بعدا میارم...میتونید برید
+(دست ا.ت رو محکم گرفتمو آوردمش بیرون ساختمون)وای ا.ت ا.ت چه غلطی کردم آوردمت خونه خودم
_خو...حالا که چیزی نشده تموم شد
+تموم شد؟نزدیک بود هممون کشته بشیم یا از کارم بیرونم میکردم و بدبخت میشدم و اگه بد بخت میشدم تو رو هم بدبخت میکردم
_خوب...کنجکاویم...
+اینقدر واسه من کنجکاوی کنجکاوی نکن(با داد)ای تف تو حرفی کنجکاویه من نمیفهمم تو مغز تو چی میگزره(عصبی)
+(داشتم حرفمو میزدم که به خودم اومدم دیدم ا.ت داره گریه میکنه)چ چی شده؟
_(چون عادت داشتم موقع گریه کردن یکی و بغل کنم نزدیک تهیونگ شدم ... تهیونگ هی جا خالی میداد)
+(اومد سمتم که بغلم کنه کشیدم کنار ... هی اومد سمتم تا آخر خوردم به دیوار و اونم چسبید به من)چ چیکار میکنی؟برو اونور
_(محکم تر بغلش کردم)چرا هیچ کس درکم نمیکنه ؟ خوب چیکار کنم که کنجکاویم زیاده و اگه نفهمم چیه جریان نمیتونم آروم بگیرم (با بغض)
+(یه جورایی دلم براش سوخت ولی نمیخواستم زیاده روی کنم برای همین فقط موهاش و ناز کردم)ببخشید ناراحتت کردم...عه شب شد خوب انگار امروز هم خونه مایین
_نه من میرم یه جای دیگه نمیخوام بیشتر دردسر درست کنم
+میایی یا یه گلوله و سرت خالی کنم؟(دستشو گرفتم و راه افتادیم)
+(یه جورایی معذب بودم نمیدونستم چی بگم ...)امم...ا.ت ... به مرد ایده آلت چه جوریه؟
_... امم خوب... خوش چهره باشه...خوش تیپ باشه عین خودت...
+خوو...
_دیگه...عین جاسوسا باشه...همین دیگه
+...خوب بعد اگه ازدواج کنی میخوای چندتا بچه داشته باشی؟
_...دلم ۵ تا بچه میخواد ۳ تاش دختر باشه ۲ تاش پسر
+خوب دیگه(خرذوق)
_اسم یکیشو میزارم...عین اسم خودت تهیونگ اون یکی هم...جینا... و ۳ تای دیگه هم...
+(وایسادم و آروم داد زدم که شک نکنه)
_خوبی؟
+آره...بریم
¥پرش زمانی خونه
+خوب بریم بخوابیم فردا باید برگردی خونت
_باشه(دستمو گذاشتم رو دستگیره برم تو که تهیونگ دستمو گرفت)
+ا.ت ... میشه امشب پیش من بخوابی؟
_چرا؟
+خوب...از تنهایی خوشم نمیاد
_...
+نترس کاری نمیکنم
_ب باشه
+(رفتیم داخل اتاق و چون اتاقم دو تا تخت داشت یکی و ا.ت برداشت) خوب...شب بخیر
_شب بخیر
5¥دقیقه
+(خوابم نمیبرد چرخیدم سمت ا.ت نگاش میکردم...آخه چجوری اینقدر کیوت میخوابم؟ پتو رو زدم کنار و بلندت شدم رفتم کنار تخت ا.ت نشستم)چرا بهت گفتم بیا خونه من؟الان دیگه نمیتونم بخوابم...
_میخواستی نگی
+...ب بیداری؟
_وقتی حرف میزنم یعنی بیدارم دیگه
+ا.ت نمیتونم بخوابم
_خوب بیا کنار من...فقط کاری نکن
+کنار تو؟دیوونه شدی؟
_خوب اگه نمیخوای که...
+(سریع رفتم زیر پتو و کنارش دراز کشیدم
_... حواسم بهت هست
+باشه شب بخیر
_تهیونگ... امروز چرا اون سوالا رو پرسیدی؟
+من...فقط کنجکاو بودم
_پس از بیماری منم گرفتی
+...شت
¥پرش زمانی صبح
+چشام و به زور باز کردم و وقتی به خودم اومدم دیدم ا.ت بغلمه ... چیزی نگفتم و فقط نگاش کردم ...خوب فکر کردم خوابه برای همین بغلش کردم)
_صبحانه چی میخوری
+(همین که حرف زد از تخت افتادم)بازم بیداری؟
_جوابتو دیروز دادم
+خوب... صبونه رو امروز خودم درست میکنم
_باشه منم الان میام
+(در و بستم و خودم و لعنت کردم)ای ... این چه کاری بود کردی تهیونگ؟؟؟
لایک کن :/
۴.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.