✨️🦋پروانه کوچولو 🦋✨️
✨️🦋پروانه کوچولو 🦋✨️
✨️🦋پارت۶۴🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
تهیونگ:حالت چطوره تا اینو گفت دستم که زخم شده بود رو پشتم قایم کردم و این کارم از چشم تهیونگ دور نموند سنا: هیچی خوبم میگم یهو دستمو که پشتم قایم کرده بودم رو گرفت کشید بالا بهش زل زد وایی الان چی بگم سنا: این..این تهیونگ: این چی مگه بهت نگفتم حواست به خودت باشه هاا( داد) سنا: ب..ببخشید بخدا چیزی نیست تهیونگ: یعنی چییی چجوری دستتو بریدی سنا:.... تهیونگ: اوکی نگو میرم از اجوما بپرسم خواست بره بیرون که محکم از پشت گرفتمش نذاشتم بره سنا: ببخشید ببخشید دیگه قول میدم حواسم به خودم باشه تروخدا نروو🥺 تهیونگ با کلافگی دستشو کرد تو موهاش و گفت تهیونگ: هوووففف قول میدی سنا: اوهوم🥺 تهیونگ: اوکی بده ببینم دستتو دستم که زخم شده بود رو بهش نگاه کرد فکر کنم فهمید تا نصف انگشتم رو بریدم چون با عصبانیت نگام کرد منم چشامو دزدیدم ی نفس عمیق کشید بغلم کرد بغل گوشم گفت تهیونگ: بهت میگم حواستو جمع کن لج بازی درنیار بلاخره که میفهمم چرا دستتو بریدی
✨️🩶ویو تهیونگ 🩶✨️
سنا: قول میدم دیگه تکرار نشه تهیونگ:افرین سنا رفت بیرون انگار اجوما صداش زد منم رفتم پنجره اتاق رو ببندم که ی کاغذ مچاله رو زمین پیدا کردم ورداشتمش و با چیزی که توش خوندم از عصبانیت دستامو مشت کردم اونم خیلی محکم توش نوشته بود امیدوارم از بدبخت شدنت لذت ببری هر.زه کاغذ رو گذاشتم تو جیبم از اتاق زدم بیرون اعصابم خورد بود
❣️ویو مونا❣️
تهیونگ کم مونده بود بفهمه من اینجام ولی اون هر.زه جلوش رو گرفت منم برای اینکه دیگه لو نرم رفتم پایین برای رسیدگی به کار ها...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🍷✨️
✨️🦋پارت۶۴🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
تهیونگ:حالت چطوره تا اینو گفت دستم که زخم شده بود رو پشتم قایم کردم و این کارم از چشم تهیونگ دور نموند سنا: هیچی خوبم میگم یهو دستمو که پشتم قایم کرده بودم رو گرفت کشید بالا بهش زل زد وایی الان چی بگم سنا: این..این تهیونگ: این چی مگه بهت نگفتم حواست به خودت باشه هاا( داد) سنا: ب..ببخشید بخدا چیزی نیست تهیونگ: یعنی چییی چجوری دستتو بریدی سنا:.... تهیونگ: اوکی نگو میرم از اجوما بپرسم خواست بره بیرون که محکم از پشت گرفتمش نذاشتم بره سنا: ببخشید ببخشید دیگه قول میدم حواسم به خودم باشه تروخدا نروو🥺 تهیونگ با کلافگی دستشو کرد تو موهاش و گفت تهیونگ: هوووففف قول میدی سنا: اوهوم🥺 تهیونگ: اوکی بده ببینم دستتو دستم که زخم شده بود رو بهش نگاه کرد فکر کنم فهمید تا نصف انگشتم رو بریدم چون با عصبانیت نگام کرد منم چشامو دزدیدم ی نفس عمیق کشید بغلم کرد بغل گوشم گفت تهیونگ: بهت میگم حواستو جمع کن لج بازی درنیار بلاخره که میفهمم چرا دستتو بریدی
✨️🩶ویو تهیونگ 🩶✨️
سنا: قول میدم دیگه تکرار نشه تهیونگ:افرین سنا رفت بیرون انگار اجوما صداش زد منم رفتم پنجره اتاق رو ببندم که ی کاغذ مچاله رو زمین پیدا کردم ورداشتمش و با چیزی که توش خوندم از عصبانیت دستامو مشت کردم اونم خیلی محکم توش نوشته بود امیدوارم از بدبخت شدنت لذت ببری هر.زه کاغذ رو گذاشتم تو جیبم از اتاق زدم بیرون اعصابم خورد بود
❣️ویو مونا❣️
تهیونگ کم مونده بود بفهمه من اینجام ولی اون هر.زه جلوش رو گرفت منم برای اینکه دیگه لو نرم رفتم پایین برای رسیدگی به کار ها...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🍷✨️
۲۵.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.