Part 9
هیونجین و فلیکس چادر رو بیرون اوردند و بازش کردن
-هیونجین اونطرفش رو بگیر
-نه نه تو اون طرف رو بگیر من اینجارو میگیرم
فلیکس با غرغر گفت
-انقدر تکونش نده
-هییی من که تکونش نمیدم خودت داری تکونش میدی
جیسونگ از ماشین بیرون اومد و سمت اون دونفر رفت
-شما دوتا چتونه؟
-تقصیر هیونجینه هی چادر رو تکون میده
-نه خیر فلیکس باید محکم نگهش داره
جیسونگ چشمی تو خدقه چرخوند و نچی کرد
-اصلا نمیخواد، خودم درستش میکنم
>>>>
-خیلی دلم برای روزایی که دبیرستانی بودیم تنگ شده
-منم همینطور، اون زمان همیشه دوست داشتم زود تموم شه ولی هیچوقت فکر نمیکردم انقدر دلم بخواد به دوران برگردم.
-اصلا چی شد که با هیونجین اوکی شدی؟ یادمه خیلی ازش بدت میومد
-اوایل که دبیرستانی بودیم و اون به مدرسمون انتقالی گرفت تو همون نگاه اول ازش بدم اومد اون پوزخند رو مخی که همیشه رو لباش بود یا نگاه های خیره اش همشون خیلی رو مخم بودن.
ولی تکلیفم با خودم مشخص نبود هم ازش خوشم میومد هم ازش متنفر بودم
-تو کل زندیگت همین بودی یه روز میگفتی چقدر خوشگله یه روز میگفتی چقدر رو مخه
-قبول دارم..بعد اینکه اوکی شدیم وقتی میکائیل فهمید گفت که رابطه با یه خون آشام ممنوعه
صدای قهقهه ی جیسونگ بلند شد و همونطور که میخندید گفت
-میگه رابطه با یه خون آشام ممنوعه بعد خودش با یه خون آشام ازدواج کرده
فلیکس نتونست خودش رو کنترل کنه و صدای خنده اش در کسری از ثانیه بلند شد
هفته ی قبل و این هفته کلا امتحان داشتم. فردا سعی میکنم پارتارو بزارم🤍🥲
-هیونجین اونطرفش رو بگیر
-نه نه تو اون طرف رو بگیر من اینجارو میگیرم
فلیکس با غرغر گفت
-انقدر تکونش نده
-هییی من که تکونش نمیدم خودت داری تکونش میدی
جیسونگ از ماشین بیرون اومد و سمت اون دونفر رفت
-شما دوتا چتونه؟
-تقصیر هیونجینه هی چادر رو تکون میده
-نه خیر فلیکس باید محکم نگهش داره
جیسونگ چشمی تو خدقه چرخوند و نچی کرد
-اصلا نمیخواد، خودم درستش میکنم
>>>>
-خیلی دلم برای روزایی که دبیرستانی بودیم تنگ شده
-منم همینطور، اون زمان همیشه دوست داشتم زود تموم شه ولی هیچوقت فکر نمیکردم انقدر دلم بخواد به دوران برگردم.
-اصلا چی شد که با هیونجین اوکی شدی؟ یادمه خیلی ازش بدت میومد
-اوایل که دبیرستانی بودیم و اون به مدرسمون انتقالی گرفت تو همون نگاه اول ازش بدم اومد اون پوزخند رو مخی که همیشه رو لباش بود یا نگاه های خیره اش همشون خیلی رو مخم بودن.
ولی تکلیفم با خودم مشخص نبود هم ازش خوشم میومد هم ازش متنفر بودم
-تو کل زندیگت همین بودی یه روز میگفتی چقدر خوشگله یه روز میگفتی چقدر رو مخه
-قبول دارم..بعد اینکه اوکی شدیم وقتی میکائیل فهمید گفت که رابطه با یه خون آشام ممنوعه
صدای قهقهه ی جیسونگ بلند شد و همونطور که میخندید گفت
-میگه رابطه با یه خون آشام ممنوعه بعد خودش با یه خون آشام ازدواج کرده
فلیکس نتونست خودش رو کنترل کنه و صدای خنده اش در کسری از ثانیه بلند شد
هفته ی قبل و این هفته کلا امتحان داشتم. فردا سعی میکنم پارتارو بزارم🤍🥲
۱.۰k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.