یه روز وسط صحبت، یه نفر برگشت بهم گفت:
یه روز وسط صحبت، یه نفر برگشت بهم گفت:
میدونی رفاقت مثل چیه؟
پوزخندی زدم و گفتم:
رفاقت رفاقته دیگه، مثل چیه نداره.
سرش رو برگردوند سمت غروب نارنجی رنگ خورشید و انگار که از جوابم ناامید شده باشه،
با یه صدای خستهای گفت:
رفاقت، واسه اون که دل بزرگی داره، مثل شنا تو یه اقیانوس بزرگه؛ با این که میدونه ممکنه کوسههای زیادی توی آب انتظارش رو بکشن، اما بازم خطر میکنه و به آب میزنه.
اونی هم که اصلا از رفاقت چیزی سرش نمیشه، حتی حاضر نیست توی حوض خونشون بپره، چه برسه به اقیانوس؛
من میگم خوب چشاتو وا کن و ببین کیه که حاضره برات به آب بزنه رفیق...
میدونی رفاقت مثل چیه؟
پوزخندی زدم و گفتم:
رفاقت رفاقته دیگه، مثل چیه نداره.
سرش رو برگردوند سمت غروب نارنجی رنگ خورشید و انگار که از جوابم ناامید شده باشه،
با یه صدای خستهای گفت:
رفاقت، واسه اون که دل بزرگی داره، مثل شنا تو یه اقیانوس بزرگه؛ با این که میدونه ممکنه کوسههای زیادی توی آب انتظارش رو بکشن، اما بازم خطر میکنه و به آب میزنه.
اونی هم که اصلا از رفاقت چیزی سرش نمیشه، حتی حاضر نیست توی حوض خونشون بپره، چه برسه به اقیانوس؛
من میگم خوب چشاتو وا کن و ببین کیه که حاضره برات به آب بزنه رفیق...
۳.۴k
۱۴ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.