وقتی آن بی صفت از چشم، حیا را انداخت
وقتی آن بی صفت از چشم، حیا را انداخت
با عزیز دل زهرا سر دعوا انداخت....
دید از پیش بنایش به زمین خوردن نیست
تازیانه زد و از پشت عبا را انداخت
ذکر یا فاطمه بر روی لبش داشت ولی
ضربهء سیلی آن مرد، صدا را انداخت
با سر شیخ حرم تا سر شوخی وا شد
یکی عمامهء آن مرد خدا را انداخت
وسط کوچه که افتاد، صدا زد: وای از
نیزه هایی که شه کرببلا را انداخت
یکی انگشت اشاره سوی نسوان می برد
آهِ زینب زد و آن بی سر و پا را انداخت.
با عزیز دل زهرا سر دعوا انداخت....
دید از پیش بنایش به زمین خوردن نیست
تازیانه زد و از پشت عبا را انداخت
ذکر یا فاطمه بر روی لبش داشت ولی
ضربهء سیلی آن مرد، صدا را انداخت
با سر شیخ حرم تا سر شوخی وا شد
یکی عمامهء آن مرد خدا را انداخت
وسط کوچه که افتاد، صدا زد: وای از
نیزه هایی که شه کرببلا را انداخت
یکی انگشت اشاره سوی نسوان می برد
آهِ زینب زد و آن بی سر و پا را انداخت.
۶۰۹
۲۰ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.