برادر غیرتی من
فصل ۲ پارت ۷
به سمت جنگل حرکت کردیم
هوجو : رسیدیم
رفتم تو جنگل و تقریبا ۵ ساعت راه رفتم
و خیس برگشتم خونه
ات : وایییییییییییی چرا خیسی
یون : زیر بارون بودم
یونا : مامان بارون قطع شد
یون : چی چراااااااااا
ته : همتون میرین حموم
یون : ( زبون در آورد )
که هوجو زد پس کلم
هوجو: چه ترز رفتار با بزرگتره
یون : چرا تو خیس نشدی
هوجو: من چتر بردم
یون : باشه من میرم حموم ولی یونا تو دهنتو میبندی
یونا : باشه
رفتم حموم و پنجی مین بعد اومدم بیرون
یون : سلام
یجی : به این زودی در اومدی
یون : آره
و رفتم کتابخونه
تمام کتابارو خونده بودم
یون : ای خدا چی بخونم
هوجو: تو اینجا چیکار میکنی
یون : دنبال کتابم
هوجو: این همه کتاب
هانول و یونا هم اومدن
یون : همشو خوندم
همه : چییییییییی کی
یون : صبح خوندم اومدم کتاب جدید پیدا کنم
یونا : آهان
یون : آخ سرم چرا همش موهامو میبندی
یونا : چون حال میده
هوجو: سه تا از کتابهای اینجا رو نام ببر
یون : قلب من زخم های زندگی جادوی سیاه
هوجو : چندتا کتاب داره
یون : ۷۹۴۵ تا
هوجو: چندتا قفسه داره
یون : ۷۰ تا
هوجو: بهترین جمله ای که دیدی
یون : توچی بهترین جمله ای که دیدی
هوجو و هانول و یونا : زندگی بیش از حد عالیه
یون : زندگی اصلا خوب نیست و عزاب های زیادی داره تورو هیچ کس بخاطر خودت نمیخواد مگر اون که تو رویای اونو ببینی اما تو دنیا کسی این اتفاق رو تجربه نکرده بند ۵۶ صفحه ی ۹۷ کتاب قلب من
یونا : مال ما بند چهارمه کتاب زندگی من صفحه ی ۲
یون : زندگی بیش از حد عالیه حتی در سخت ترین مراحلش چون تو در کنارمی و باعث ادامه دادنم میشی
هوجو : حالا به چه دلیل اون بند
یون : زندگی برای شما تا اینجا خوب بوده برای من عزاب آور بوده
تو هشت سالگیم به خاطر یه اتفاق شکنجه شدن
تو نه سالگیم با چاقو بهم حمله کردن
ده سالگیم بهم بی توجه ای میشد
یازده سالگیم تحدید به مرگ شدم
دوازده سالگیم تصادف کردم اونم خیلی بد
سیزده سالگیم افسردگی گرفتم
چهارده سالگیم شاهد مرگ دوستام شدم
پانزده سالگیم جناب کیم بیش ترین شکنجه هارو روم انجام داد
شونزده سالگیم اولین باندم رو روی بدم محر کردن
هفده سالگیم تبدیل شد به دویست تا
الانم تا پای مرگ رفتم افسردگی شدید گرفتم و یه رویا دیدم که برام آرامش بخش بود ولی بعد دوماه فهمیدم رویا بوده
هانول : س زندگیت اینطور بوده
یونا : یون تا حالا نخندیده همیشه جدیه
یون : کتاب ندارین که نخونده باشم
هوجو : نه همیناست
یون : عه خب من رفتم
هانول : وایسا
یون : خب چیکارم داری
هانول : بخند
یون : زارت با منی جدا عقلتو از دست دادی
هانول : نه باید بخندی
یون : هنوزم انتظار داری بخندم
هانول : یکی از قانونهای خونه ی ما خندیدن
یون : به من چه
هانول : اون چیه
یون : اها رد طناب دار
هار هار 🐾✨
به سمت جنگل حرکت کردیم
هوجو : رسیدیم
رفتم تو جنگل و تقریبا ۵ ساعت راه رفتم
و خیس برگشتم خونه
ات : وایییییییییییی چرا خیسی
یون : زیر بارون بودم
یونا : مامان بارون قطع شد
یون : چی چراااااااااا
ته : همتون میرین حموم
یون : ( زبون در آورد )
که هوجو زد پس کلم
هوجو: چه ترز رفتار با بزرگتره
یون : چرا تو خیس نشدی
هوجو: من چتر بردم
یون : باشه من میرم حموم ولی یونا تو دهنتو میبندی
یونا : باشه
رفتم حموم و پنجی مین بعد اومدم بیرون
یون : سلام
یجی : به این زودی در اومدی
یون : آره
و رفتم کتابخونه
تمام کتابارو خونده بودم
یون : ای خدا چی بخونم
هوجو: تو اینجا چیکار میکنی
یون : دنبال کتابم
هوجو: این همه کتاب
هانول و یونا هم اومدن
یون : همشو خوندم
همه : چییییییییی کی
یون : صبح خوندم اومدم کتاب جدید پیدا کنم
یونا : آهان
یون : آخ سرم چرا همش موهامو میبندی
یونا : چون حال میده
هوجو: سه تا از کتابهای اینجا رو نام ببر
یون : قلب من زخم های زندگی جادوی سیاه
هوجو : چندتا کتاب داره
یون : ۷۹۴۵ تا
هوجو: چندتا قفسه داره
یون : ۷۰ تا
هوجو: بهترین جمله ای که دیدی
یون : توچی بهترین جمله ای که دیدی
هوجو و هانول و یونا : زندگی بیش از حد عالیه
یون : زندگی اصلا خوب نیست و عزاب های زیادی داره تورو هیچ کس بخاطر خودت نمیخواد مگر اون که تو رویای اونو ببینی اما تو دنیا کسی این اتفاق رو تجربه نکرده بند ۵۶ صفحه ی ۹۷ کتاب قلب من
یونا : مال ما بند چهارمه کتاب زندگی من صفحه ی ۲
یون : زندگی بیش از حد عالیه حتی در سخت ترین مراحلش چون تو در کنارمی و باعث ادامه دادنم میشی
هوجو : حالا به چه دلیل اون بند
یون : زندگی برای شما تا اینجا خوب بوده برای من عزاب آور بوده
تو هشت سالگیم به خاطر یه اتفاق شکنجه شدن
تو نه سالگیم با چاقو بهم حمله کردن
ده سالگیم بهم بی توجه ای میشد
یازده سالگیم تحدید به مرگ شدم
دوازده سالگیم تصادف کردم اونم خیلی بد
سیزده سالگیم افسردگی گرفتم
چهارده سالگیم شاهد مرگ دوستام شدم
پانزده سالگیم جناب کیم بیش ترین شکنجه هارو روم انجام داد
شونزده سالگیم اولین باندم رو روی بدم محر کردن
هفده سالگیم تبدیل شد به دویست تا
الانم تا پای مرگ رفتم افسردگی شدید گرفتم و یه رویا دیدم که برام آرامش بخش بود ولی بعد دوماه فهمیدم رویا بوده
هانول : س زندگیت اینطور بوده
یونا : یون تا حالا نخندیده همیشه جدیه
یون : کتاب ندارین که نخونده باشم
هوجو : نه همیناست
یون : عه خب من رفتم
هانول : وایسا
یون : خب چیکارم داری
هانول : بخند
یون : زارت با منی جدا عقلتو از دست دادی
هانول : نه باید بخندی
یون : هنوزم انتظار داری بخندم
هانول : یکی از قانونهای خونه ی ما خندیدن
یون : به من چه
هانول : اون چیه
یون : اها رد طناب دار
هار هار 🐾✨
۴.۱k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.