رمان دختر قوی من پارت 8
رمان دختر قوی من پارت 8
یوری ویو
صبح از خواب بیدار شدم لیا رو بیدار کردم صبحونه خوردیم لباس پوشیدیم رفتیم شرکت لیا رفت پیش یوجین منم نشستم سر صندلیم که یهو فهمیدم حدودا تا ساعت 2 بعد از ظهر کار دارم سریع شروع کردم چند ساعت بعد.... انقدر کار کردم که تموم شد ساعت 1 بعد از ظهر معلومه حسابی تند کار کردم وسایل هام رو جمع کردم که دیدم هیونجین صدام میکنه هیونجین: یوری
یوری: بله
هیونجین: داری میری خونه واسه ناهار
یوری: بله
هیونجین: میخواستم بگم میشه امروز ناهار منو تو بریم رستوران یکم هم درباره کار حرف بزنیم
یوری: نه من بهت زحمت نمیدم میرم با لیا تو خونه یچیزی میخوریم
هیونجین: نه اصلا امکان نداره بیا بریم دستمو گرفت برد تو ماشین حرکت کرد که هیونجین گفت: راستی درباره شرکت باید بگم یه مشتری اومده گفته که تو یک ماه 60 طرح نقاشی خیلی هنری میخواد متعجب گفتم یوری: یک ماه 30 روزه یعنی ما باید روزی 10 تا طرح طراحی کنیم خب برای من مشکلی نیست چون لیا هست و طرح هارو نصف میکنیم هیونجین: خب پس اوکیه
رسیدیم رفتیم تو غذا سفارش دادیم اوردن خوردیم رفتیم تو ماشین نشستیم حرکت کردیم منو رسوند خونه رفتم داخل که دیدم لیا غذا درست کرده اونم غذای مورد علاقم رو چون تو رستوران خیلیی کم خورده بودم برای اینکه لیا ناراحت نشه خوردم سفره رو جم کردیم انداختم ماشین ظرفشویی حوصله شستن نداشتم ظرفا رو دراوردم رفتم یکم سر گوشی مثل همیشه سریال گذاشتم وصل کردم به تلویزیون همه ی قسمت هارو دیدیم رفتیم یکم خوابیدیم بیدار شدم دیدم ساعت5 رفتم تو کار غذا درست کردم امشب تصمیم گرفتم یوجین و هیونجین رو به خونه واسه شام دعوت کنم 10 مدل غذا درست کردم ساعت 8 بود زنگ زدم به هیونجین
یوری: الو سلام خوبی هیونجین
هیونجین: الو سلام مرسی ممنون چیزی میخواستی زنگ زدی
یور: ام بله میخواستم بگم واسه شام ساعت 9 میشه بیاین خونمون ادرس رو که دارید منو لیا هم تنهاییم حوصله مون سرمیره
هیونجین: حتما چرا که نه میایم
یوری: ممنون خداحافظ
لیا خونه رو تمیز کرده بود رفتم دیدم خونه داره برق میزنه از لیا تشکر کردم رفتیم واسه اماده شدن دوتا لباس خوشکل پوشیدیم با کفشای خوشکل( لباسا و کفش ها بقیه ی اسلاید ها) حاضر شدیم ارایش کردیم سفره اماده بود زنگ در خورد دقیقا ساعت9 درو باز کردیم احوال پرسی کردیم رفتیم سراغ شام خوردن شام رو با کلی حال خوب خوردیم کلی هم خندیدیم ظرفا رو شستم درحال شستن همش احساس میکردم هیونجین بهم خیره شده و نگام میکنه شستن ظرفا تموم شد و ازشون پزیرایی کردیم خداحافظی کردیم و رفتیم لباس هامونو دراوردیم دوش گرفتیم رفتیم جلوی اینه روتین پوستی رو انجام دادیم و خوابیدیم
شرط: 4 تا لایک 5 تا کامنت
یوری ویو
صبح از خواب بیدار شدم لیا رو بیدار کردم صبحونه خوردیم لباس پوشیدیم رفتیم شرکت لیا رفت پیش یوجین منم نشستم سر صندلیم که یهو فهمیدم حدودا تا ساعت 2 بعد از ظهر کار دارم سریع شروع کردم چند ساعت بعد.... انقدر کار کردم که تموم شد ساعت 1 بعد از ظهر معلومه حسابی تند کار کردم وسایل هام رو جمع کردم که دیدم هیونجین صدام میکنه هیونجین: یوری
یوری: بله
هیونجین: داری میری خونه واسه ناهار
یوری: بله
هیونجین: میخواستم بگم میشه امروز ناهار منو تو بریم رستوران یکم هم درباره کار حرف بزنیم
یوری: نه من بهت زحمت نمیدم میرم با لیا تو خونه یچیزی میخوریم
هیونجین: نه اصلا امکان نداره بیا بریم دستمو گرفت برد تو ماشین حرکت کرد که هیونجین گفت: راستی درباره شرکت باید بگم یه مشتری اومده گفته که تو یک ماه 60 طرح نقاشی خیلی هنری میخواد متعجب گفتم یوری: یک ماه 30 روزه یعنی ما باید روزی 10 تا طرح طراحی کنیم خب برای من مشکلی نیست چون لیا هست و طرح هارو نصف میکنیم هیونجین: خب پس اوکیه
رسیدیم رفتیم تو غذا سفارش دادیم اوردن خوردیم رفتیم تو ماشین نشستیم حرکت کردیم منو رسوند خونه رفتم داخل که دیدم لیا غذا درست کرده اونم غذای مورد علاقم رو چون تو رستوران خیلیی کم خورده بودم برای اینکه لیا ناراحت نشه خوردم سفره رو جم کردیم انداختم ماشین ظرفشویی حوصله شستن نداشتم ظرفا رو دراوردم رفتم یکم سر گوشی مثل همیشه سریال گذاشتم وصل کردم به تلویزیون همه ی قسمت هارو دیدیم رفتیم یکم خوابیدیم بیدار شدم دیدم ساعت5 رفتم تو کار غذا درست کردم امشب تصمیم گرفتم یوجین و هیونجین رو به خونه واسه شام دعوت کنم 10 مدل غذا درست کردم ساعت 8 بود زنگ زدم به هیونجین
یوری: الو سلام خوبی هیونجین
هیونجین: الو سلام مرسی ممنون چیزی میخواستی زنگ زدی
یور: ام بله میخواستم بگم واسه شام ساعت 9 میشه بیاین خونمون ادرس رو که دارید منو لیا هم تنهاییم حوصله مون سرمیره
هیونجین: حتما چرا که نه میایم
یوری: ممنون خداحافظ
لیا خونه رو تمیز کرده بود رفتم دیدم خونه داره برق میزنه از لیا تشکر کردم رفتیم واسه اماده شدن دوتا لباس خوشکل پوشیدیم با کفشای خوشکل( لباسا و کفش ها بقیه ی اسلاید ها) حاضر شدیم ارایش کردیم سفره اماده بود زنگ در خورد دقیقا ساعت9 درو باز کردیم احوال پرسی کردیم رفتیم سراغ شام خوردن شام رو با کلی حال خوب خوردیم کلی هم خندیدیم ظرفا رو شستم درحال شستن همش احساس میکردم هیونجین بهم خیره شده و نگام میکنه شستن ظرفا تموم شد و ازشون پزیرایی کردیم خداحافظی کردیم و رفتیم لباس هامونو دراوردیم دوش گرفتیم رفتیم جلوی اینه روتین پوستی رو انجام دادیم و خوابیدیم
شرط: 4 تا لایک 5 تا کامنت
۵.۵k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.