فیک تهیونگ پارت ۳۹
از زبان ا/ت
وای این دوتا رو چطوری ببرم هنوز میا رو بردم کمرم شکست ،
رفتم سمته پسرا دیدم نیستن...
رفتم دنبالشون تا حداقل یکیشون رو پیدا کنم بیان کمک البته اونا هم دسته کمی از میا و مینجا و آنسا ندارن
رفتم داخل ویلا...ویلای اینا بزرگتره... صدای پا اومد برگشتم و دیدم تهیونگه داره از پله ها میاد پایین
اولش بیخیال شدم میخواستم برم چون اگر مست باشه ممکنه کنترلش رو از دست بده...
اما نه من بهش اعتماد دارم
بوی الکل میداد فکر کنم اونم خورده اما هوشیار تره آروم گفتم : اومدم...که ازتون کمک بگیرم ولی مثل اینکه همه جز تو خوابن
گفت : آره اونا خیلی مست بودن خوابیدن
گفتم : خب پس میشه...
نزاشت ادامه بدم گفت: کمکت میکنم ، رفت بیرون منم پشتش رفتم
رفت سکته ویلای میا
من جلوتر رفتم
آنسا و مینجا رو نشون دادم و گفتم : اینا مستن کمکم کن ببرمشون بالا
سرش رو تکون داد و گفت : خیلی خب
ایششش چقدر مغرور شده
با کمک تهیونگ دخترا رو بردیم بالا
جای همشون رو خوب درست کردم اونا هم خوابیدن
با تهیونگ اومدم پایین
جلوی در موندم آروم گفتم : مثل اینکه امشب باید اینجا بخوابم...ممنونم که کمکم کردی...شب بخیر
برگشتم برم که دستم و گرفت و برگردوندم
با تعجب نگاش میکردم آروم گفتم : چیکار میکنی؟
سرش رو به در تکیه داد و گفت : نرو...ا/ت میخوام بازم برای من باشی...میشه داشته باشمت ؟
خنده ریزی کردم و گفتم : تهیونگ...مستی؟
گفت : نه... هوشیارم
گفتم : اما من بوی الکل رو حس میکنم
خندید و گفت : کم خوردم... فقط یکمی
لبخند زدم و گفتم : آره جونه تو یکم خوردی
چند ثانیه نگام کرد و گفت : ا/ت از جواب سوالم فرار نکن...جوابم رو بده
گفتم : مطمئن نیستم ایندفعه چه مشکلی سره راهمونه
فقط نگام میکرد و ساکت بود
گفتم : خب دیگه من برم...شب بخیر
دوباره برگشتم برم که دستم رو گرفت برگردوندم اما ایندفعه بلافاصله لباش رو روی لبام گذاشت...دستم رو ول کرد و بجایش گذاشت روی کمرم و منو به خودش چسبوند...دستام رو مشت کرده بودم و چسبونده بودم به سینش... نمیدونستم واقعا باید چیکار کنم
وای این دوتا رو چطوری ببرم هنوز میا رو بردم کمرم شکست ،
رفتم سمته پسرا دیدم نیستن...
رفتم دنبالشون تا حداقل یکیشون رو پیدا کنم بیان کمک البته اونا هم دسته کمی از میا و مینجا و آنسا ندارن
رفتم داخل ویلا...ویلای اینا بزرگتره... صدای پا اومد برگشتم و دیدم تهیونگه داره از پله ها میاد پایین
اولش بیخیال شدم میخواستم برم چون اگر مست باشه ممکنه کنترلش رو از دست بده...
اما نه من بهش اعتماد دارم
بوی الکل میداد فکر کنم اونم خورده اما هوشیار تره آروم گفتم : اومدم...که ازتون کمک بگیرم ولی مثل اینکه همه جز تو خوابن
گفت : آره اونا خیلی مست بودن خوابیدن
گفتم : خب پس میشه...
نزاشت ادامه بدم گفت: کمکت میکنم ، رفت بیرون منم پشتش رفتم
رفت سکته ویلای میا
من جلوتر رفتم
آنسا و مینجا رو نشون دادم و گفتم : اینا مستن کمکم کن ببرمشون بالا
سرش رو تکون داد و گفت : خیلی خب
ایششش چقدر مغرور شده
با کمک تهیونگ دخترا رو بردیم بالا
جای همشون رو خوب درست کردم اونا هم خوابیدن
با تهیونگ اومدم پایین
جلوی در موندم آروم گفتم : مثل اینکه امشب باید اینجا بخوابم...ممنونم که کمکم کردی...شب بخیر
برگشتم برم که دستم و گرفت و برگردوندم
با تعجب نگاش میکردم آروم گفتم : چیکار میکنی؟
سرش رو به در تکیه داد و گفت : نرو...ا/ت میخوام بازم برای من باشی...میشه داشته باشمت ؟
خنده ریزی کردم و گفتم : تهیونگ...مستی؟
گفت : نه... هوشیارم
گفتم : اما من بوی الکل رو حس میکنم
خندید و گفت : کم خوردم... فقط یکمی
لبخند زدم و گفتم : آره جونه تو یکم خوردی
چند ثانیه نگام کرد و گفت : ا/ت از جواب سوالم فرار نکن...جوابم رو بده
گفتم : مطمئن نیستم ایندفعه چه مشکلی سره راهمونه
فقط نگام میکرد و ساکت بود
گفتم : خب دیگه من برم...شب بخیر
دوباره برگشتم برم که دستم رو گرفت برگردوندم اما ایندفعه بلافاصله لباش رو روی لبام گذاشت...دستم رو ول کرد و بجایش گذاشت روی کمرم و منو به خودش چسبوند...دستام رو مشت کرده بودم و چسبونده بودم به سینش... نمیدونستم واقعا باید چیکار کنم
۹۲.۹k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.