فیک طلسم شده قسمت هشتم
جسیکا یه روز میخواست بره کلبه اعضا
یهو مادرش جلوش رو گرفت و گفت دخترم میخوام یکمی باهات حرف بزنم
جسیکا گفت بله چشم
مادرش گفت عزیزم الان هم تو بزرگ شدی هم پسرا ها لطفا کمتر برو اونجا چون اونها شوخی دستی میکنن ممکنه مناسب تو نباشه
جسیکا رفت تو اتاق اش
دید جون کوک اومد تو اتاقش و گفت سلام خوبی اومدم باهات درس بخونم میایی
جسیکا ذوق کرده بود اومد نشست وگفت چقدر تو خوبی دادش جون کوک
جون کوک خندید و گفت ممنونم سر جسیکا رو بوسید خوب بریم سراغ درس علوم
جسیکا و جون کوک تا ساعات ها درس خوندن
مادر جسیکا کلی براشون خوراکی آورد آخرین خوراکی شیر موز و کوکی بود
یه پارچ بزرگ پراز شیر موز
جون کوک برای خودش برداشت پارچ رو و به جسیکا گفت تو اون کوکی بخور باشه
یهو مادرش جلوش رو گرفت و گفت دخترم میخوام یکمی باهات حرف بزنم
جسیکا گفت بله چشم
مادرش گفت عزیزم الان هم تو بزرگ شدی هم پسرا ها لطفا کمتر برو اونجا چون اونها شوخی دستی میکنن ممکنه مناسب تو نباشه
جسیکا رفت تو اتاق اش
دید جون کوک اومد تو اتاقش و گفت سلام خوبی اومدم باهات درس بخونم میایی
جسیکا ذوق کرده بود اومد نشست وگفت چقدر تو خوبی دادش جون کوک
جون کوک خندید و گفت ممنونم سر جسیکا رو بوسید خوب بریم سراغ درس علوم
جسیکا و جون کوک تا ساعات ها درس خوندن
مادر جسیکا کلی براشون خوراکی آورد آخرین خوراکی شیر موز و کوکی بود
یه پارچ بزرگ پراز شیر موز
جون کوک برای خودش برداشت پارچ رو و به جسیکا گفت تو اون کوکی بخور باشه
۶.۸k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.