پارت پانزدهم فصل دوم بزرگترین مافیا عاشق می شود
چند روز بعد :
به شدت داشتم اذیت میشدم نمیتونستم با بچه بیشتر از این کار کنم کاش حداقل میتونستم برگردم سئول
ا،ت:یکی نیست بگه بیکار بودی قبول کردی باهاش بری
مهمونی که بعدش این بلا رو سرت بیاره خودم هیچی حالا این بچه رو چطور تحمل کنم آخه
به شدت ناراحت و عصبی بودم همش مشغول کار کردن
بودم صاحبکارم میفهمیدحامله ام حتمااخراجم میکرد
ولی حالم اصلا خوب نبود
ا،ت : خانم مین تموم شد کار دیگه ای نیست ؟
خ ،م :وایستا ببینم توحالت خوبه چرارنگ وروت پریده
ا،ت : چیزی نیست خسته ام
خ ،م : راستش رو بگو نترس اخراج نمیشی
ا،ت : چیزی نیست اخه
خ،م : میدونم مشکلی داری بهم بگو چیه
ا،ت : من ...من باردارم
خ،م :حامله ایی اینجورکارمیکنی دختر بچه ات میوفته
خطرناکه اون چه گناهی کرده
ا،ت : مجبورم باید روزم رو به شب برسونم
خ ،م : شوهرت کجاست ؟ از اول که اومدی از لباسات مشخص بود پولدار بودی
ا،ت : شوهرم ....
اشک از چشمام جاری شد وقتی به تهیونگ فکر میکردم نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم
خ،م : چیشد دختر
خلاصه ای از ماجرای زندگیم رو براش تعریف کردم
خ،م : بیا بریم بالا پیش بچه های من تو اون اتاق نمور نخواب بری بچه ات ضرر داره
ا،ت : ممنونم
خ،م : امیدوام بچه ات آسیب ندیده باشه
درازکشیدم رو تخت کم کم حالم داشت بهتر میشد
ا،ت : خانم مین من مزاجم زندگیتون شدم
خ،م : تا تکلیفت مشخص نشه پیش ما میمونی اجازه نمیدم از پیشم جایی بری چرا زودتر بهم نفتی ؟
ا،ت:ترسیدم اخراجم کنیداخه بایدخرجم رودر میاوردم
گوشیم رو روشن کردم تهیونگ تو یه هفته بار ها بهم زنگ زده بود
ا،ت : کاش میتونستم دوباره صدات رو بشنوم پادشاه آرزوم هام ....
ادامه دارد
میدونم یکم داغون شد
به شدت داشتم اذیت میشدم نمیتونستم با بچه بیشتر از این کار کنم کاش حداقل میتونستم برگردم سئول
ا،ت:یکی نیست بگه بیکار بودی قبول کردی باهاش بری
مهمونی که بعدش این بلا رو سرت بیاره خودم هیچی حالا این بچه رو چطور تحمل کنم آخه
به شدت ناراحت و عصبی بودم همش مشغول کار کردن
بودم صاحبکارم میفهمیدحامله ام حتمااخراجم میکرد
ولی حالم اصلا خوب نبود
ا،ت : خانم مین تموم شد کار دیگه ای نیست ؟
خ ،م :وایستا ببینم توحالت خوبه چرارنگ وروت پریده
ا،ت : چیزی نیست خسته ام
خ ،م : راستش رو بگو نترس اخراج نمیشی
ا،ت : چیزی نیست اخه
خ،م : میدونم مشکلی داری بهم بگو چیه
ا،ت : من ...من باردارم
خ،م :حامله ایی اینجورکارمیکنی دختر بچه ات میوفته
خطرناکه اون چه گناهی کرده
ا،ت : مجبورم باید روزم رو به شب برسونم
خ ،م : شوهرت کجاست ؟ از اول که اومدی از لباسات مشخص بود پولدار بودی
ا،ت : شوهرم ....
اشک از چشمام جاری شد وقتی به تهیونگ فکر میکردم نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم
خ،م : چیشد دختر
خلاصه ای از ماجرای زندگیم رو براش تعریف کردم
خ،م : بیا بریم بالا پیش بچه های من تو اون اتاق نمور نخواب بری بچه ات ضرر داره
ا،ت : ممنونم
خ،م : امیدوام بچه ات آسیب ندیده باشه
درازکشیدم رو تخت کم کم حالم داشت بهتر میشد
ا،ت : خانم مین من مزاجم زندگیتون شدم
خ،م : تا تکلیفت مشخص نشه پیش ما میمونی اجازه نمیدم از پیشم جایی بری چرا زودتر بهم نفتی ؟
ا،ت:ترسیدم اخراجم کنیداخه بایدخرجم رودر میاوردم
گوشیم رو روشن کردم تهیونگ تو یه هفته بار ها بهم زنگ زده بود
ا،ت : کاش میتونستم دوباره صدات رو بشنوم پادشاه آرزوم هام ....
ادامه دارد
میدونم یکم داغون شد
۸۷.۲k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.