پارت ۹
پارت ۹
#ارن
وقتی داشتیم سعی میکردمی جانو بیدار کنیم یهو دیدیم یه صدایی میاد
دور و برو نگاه کردیم دیدم چند تا موجود عجیب و غریب محاصرمون کردن
به میکاسا گفتم:جانو ببر یه گوشه و قایم شو
_اما...
_اما بی اما میکاسا همین که گفتم
وقتی رفت یه گوشه منم سعی کردم که جلوشونو بگیرم که یهو...
#میکاسا
رفتم یه گوشه و سعی کردم جانو بیدار کنم
ولی یهو یه نوری چشممو اذیت کرد وقتی سرمو چرخوندم که ببینم چیه دیدم که
از پشت ارن دوتا بال آتشین در اومده
چشماش رنگش فرق کرده بود قرمز شده بود انقدر که میدرخشید
یهو دیدم همه ی اون موجودات فرار کردن
ولی ارن یهو افتاد زمین رنگ بالاش عوض شد رنگش شد سفید که چند تا رگه ی طلایی روشون بود
دوییدم و رفتم سمتش انگار که خیلی انرژی ازش گرفته بود این کار ولی وقتی چشماشو باز کرد دیدم که رنگ چشاش فرق کرده هم براق تر شده بود هم یه حاله ی نقره ای روشن دور مردمک چشاش بود و یه سری رگه ی طلایی هم تو چشماش بود از خوشحالی تو همون حالت بغلش کردم ولی یه دفعه احساس کردم که یه چیزی دورمون پیچیده شد وقتی چشامو باز کردم...
#ارن
وقتی داشتیم سعی میکردمی جانو بیدار کنیم یهو دیدیم یه صدایی میاد
دور و برو نگاه کردیم دیدم چند تا موجود عجیب و غریب محاصرمون کردن
به میکاسا گفتم:جانو ببر یه گوشه و قایم شو
_اما...
_اما بی اما میکاسا همین که گفتم
وقتی رفت یه گوشه منم سعی کردم که جلوشونو بگیرم که یهو...
#میکاسا
رفتم یه گوشه و سعی کردم جانو بیدار کنم
ولی یهو یه نوری چشممو اذیت کرد وقتی سرمو چرخوندم که ببینم چیه دیدم که
از پشت ارن دوتا بال آتشین در اومده
چشماش رنگش فرق کرده بود قرمز شده بود انقدر که میدرخشید
یهو دیدم همه ی اون موجودات فرار کردن
ولی ارن یهو افتاد زمین رنگ بالاش عوض شد رنگش شد سفید که چند تا رگه ی طلایی روشون بود
دوییدم و رفتم سمتش انگار که خیلی انرژی ازش گرفته بود این کار ولی وقتی چشماشو باز کرد دیدم که رنگ چشاش فرق کرده هم براق تر شده بود هم یه حاله ی نقره ای روشن دور مردمک چشاش بود و یه سری رگه ی طلایی هم تو چشماش بود از خوشحالی تو همون حالت بغلش کردم ولی یه دفعه احساس کردم که یه چیزی دورمون پیچیده شد وقتی چشامو باز کردم...
۱۰.۹k
۰۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.