♕در این بازی عشق و مرگ یکیست♕
راهم ادامه دادم هنوز یک قدم نرفته بودم که کوک بازوم رو گرفت به عقب کشید. نزدیک بود بیافتم که تعادلم رو نگه داشتم. از این کار کوک تعجب کردم.+یاااا دیو..._ هنوز کارم باهات تموم نشده.+ میشه زود حرفتون رو بگید من خیلی کار دارم باید اتاق جیمین رو تمیز کنم._ بعد از این که اتاق من رو تمیز کردی.+ اتاق شما؟! من که قبل این اتاق اتاق شما رو تمیز کردم. هنوز حرفم هنوز تموم نشده بود که کوک دستم رو کشید طرف اتاقش.دستمو از دستش بیرون اوردم+خودم میتونم بیام.«تو ذهن لیا:یعنی تمیرش نکردم؟وای لیا روز اول کارت گند زدی.نکنه اخراجم کنن؟اگه اخراج بشم بدبخت میشم بعد جواب اپا رو چی بدم؟»ذهنم پر از سوال بود که به در اتاق کوک رسیدیم
کوک در اتاقش رو باز کرد. من با دهانی باز به اتاق نگاه کردم. انگار تو اتاق زلزله اومده بود. +من واقعا متاسفم ولی من اینجارو تمیز کرده بودم اخه چطور ممکنه اخه.. یهو کوک پرید وسط حرفم و گفت_ حتما یادت رفته واسه بار اول مشکلی نیست ولی بار دیگه حتمی اخراجت میکنم فهمیدی؟+بله الان شروع میکنم _خوبه. و رفت.+ایش پسره ی گاو فکر کرده کیه اینجوری با من حرف میزنه. شیطونه میگه برم بزنم لتو پارش کنم. نه نه اروم باش اگه الان بزنیش همه چی بهم میریزه.
شروع کردم به تمیز کردن . کاره مرتب کردن اتاق تموم شده بود و باید جاروش میزدم. جارو رو برداشتم و شروع کردم به جاروکردن. وسطای کارم شروع کردم با خودم حرف بزنم «حالا باید شنودو دوربینو تو کدوم اتاق بزارم به نظر میاد همین بزغاله (منظورش کوکه)با رئیسشون در ارتباط باشه ولی مطمئن نیستم اگه اشتباه باشه چی ولی میشه تو اتاق هرکدوم یه شنود کار گذاشت اینجوری هر هفتاشونو زیر نظر دارم ولی کار اینجوری یکم سخت میشه.» همینجور با خودم حرف زدم تا اینکه صدای کوک اومد. به خودم اومدم. ~ فک کنم تمیز شد منم راضیم دیگه بسه.+فهمیدم. سریع جارو رو جمع کردم و از اتاق زدم بیرون. هنوز از اتاق دور نشده بودم که صدای بزغاله اومد و گفت....
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
انچه خواهید خواند
£منم میخواستم بترسی
جارو رو زمین گذاشتم و..
کوک در اتاقش رو باز کرد. من با دهانی باز به اتاق نگاه کردم. انگار تو اتاق زلزله اومده بود. +من واقعا متاسفم ولی من اینجارو تمیز کرده بودم اخه چطور ممکنه اخه.. یهو کوک پرید وسط حرفم و گفت_ حتما یادت رفته واسه بار اول مشکلی نیست ولی بار دیگه حتمی اخراجت میکنم فهمیدی؟+بله الان شروع میکنم _خوبه. و رفت.+ایش پسره ی گاو فکر کرده کیه اینجوری با من حرف میزنه. شیطونه میگه برم بزنم لتو پارش کنم. نه نه اروم باش اگه الان بزنیش همه چی بهم میریزه.
شروع کردم به تمیز کردن . کاره مرتب کردن اتاق تموم شده بود و باید جاروش میزدم. جارو رو برداشتم و شروع کردم به جاروکردن. وسطای کارم شروع کردم با خودم حرف بزنم «حالا باید شنودو دوربینو تو کدوم اتاق بزارم به نظر میاد همین بزغاله (منظورش کوکه)با رئیسشون در ارتباط باشه ولی مطمئن نیستم اگه اشتباه باشه چی ولی میشه تو اتاق هرکدوم یه شنود کار گذاشت اینجوری هر هفتاشونو زیر نظر دارم ولی کار اینجوری یکم سخت میشه.» همینجور با خودم حرف زدم تا اینکه صدای کوک اومد. به خودم اومدم. ~ فک کنم تمیز شد منم راضیم دیگه بسه.+فهمیدم. سریع جارو رو جمع کردم و از اتاق زدم بیرون. هنوز از اتاق دور نشده بودم که صدای بزغاله اومد و گفت....
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
انچه خواهید خواند
£منم میخواستم بترسی
جارو رو زمین گذاشتم و..
۳۲.۶k
۱۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.