پ26
پ26
ویو جیمین
خخخخخ با این ناله هایی که کوک میکنه فکر کنم پاره شده خخخخخخ
وای من چه مغز کثیفی دارم ها
وایسا نکنه قراره همین بلا هم سر خودم بیاد.. نه این چه فکر احمقانه ایه.. بیخیال (داشت با خودش فکر میکرد که یکی پیام داد)
یونگی. جیمیننن ی لحظه بیا تو اتاق این در بالکن رو برام باز کنننن چرا قفل میشه
جیمین. به من چه به کوک بگو
یونگی. بابا بهش پیام میدم جواب نمیده بیا درو باز کن گیر کردم
جیمین. خخخخخخ باشه
رفتم در اتاق رو باز کردم و محکم هلش دادم که ببینم گیر کرده یا نه که بله در قفل بود ولی شک کردم پس بهش گفتم
جیمین. اگه راست میگی گیر کردی دستگیره رو بکش ببینم
دستگیره رو کشید
یونگی. بابا گیر کردم ببین.. اصلا چرا ازم میترسی؟
جیمین. خخخخخخ واقعا گیر کرده خخخخ.. وای مامان جون مردم از خنده
یونگی. درد بیا این درو باز کن
جیمین. باش خخخخ
بعد 5 مین در باز شد
جیمین. بیا.. یکی طل..
داشتم حرف میزدگ که پرتم کرد روی تخت و..
یونگی. به من میخندی(پوزخند_روش خیمه زد)
جیمین. غ.. غلط کردم.. لطفا.. از روم پاشو(درحالی که تقلا می کنه)
یونگی. دیگه دیر شده و هیچ کاری نمیتونی کنی کسی هم کمکت نمی کنه و اگر همراهی نکنی اوضاع بدتر میشه
جیمین. مگه نگفتی اذیتم نمیکنی(بغض)
یونگی. نه.. من همچین چیزی نگفتم دونا اسمم رو گفتم منم گفتم باشه
جیمین. خیلی بد جنسی(بغض)
یونگی. اره.. من ی ددی بدجنسم(پوزخند)
جیمین. چ.. چی منظورت
چیه؟!(تعجب)
یونگی. الان میفهمی
ادمین. یونگی شروع به مکیدن لبای جیمین کرد و در همون هین دکمه های لباس جیمین رو باز میکرد جیمین هم داشت مانع یونگی میشد
که یونگی دستاش رو گرفت و بهش غرید: مگه نشنیدی چی گفتم؟
جیمین. چ.. چرا و.. ولی من می.. ترسم(اروم_ترس)
یونگی. از چی میترسی؟ از اینکه من مال خودم کنمت و کسی نتونه بهت تجاوز کنه(اخرش رو کمی بلند گفت)
جیمین ترسیده جواب داد
جیمین. ن.. نه من میترسم پدر و مادرم سرزنشم کنن و دیگه نزارن پیش کوک و جین هیونگ بمونم یا باهاشون در ارتباط باشم(بغض)
یونگی. اونا هیچ کاری نمیتونن کنن البته زمانی که تو مال من بشی.. نظرت چیه؟ بیبی من میشی که کسی جرعت نزدیک شدن بهت رو نداشته باشه یا نه؟
جیمین.
خ
م
ا
ر
ی
خخخخخخ میدونم بدجا تموم کردم حالا هم خماریییییی بکشین😂🤪
ویو جیمین
خخخخخ با این ناله هایی که کوک میکنه فکر کنم پاره شده خخخخخخ
وای من چه مغز کثیفی دارم ها
وایسا نکنه قراره همین بلا هم سر خودم بیاد.. نه این چه فکر احمقانه ایه.. بیخیال (داشت با خودش فکر میکرد که یکی پیام داد)
یونگی. جیمیننن ی لحظه بیا تو اتاق این در بالکن رو برام باز کنننن چرا قفل میشه
جیمین. به من چه به کوک بگو
یونگی. بابا بهش پیام میدم جواب نمیده بیا درو باز کن گیر کردم
جیمین. خخخخخخ باشه
رفتم در اتاق رو باز کردم و محکم هلش دادم که ببینم گیر کرده یا نه که بله در قفل بود ولی شک کردم پس بهش گفتم
جیمین. اگه راست میگی گیر کردی دستگیره رو بکش ببینم
دستگیره رو کشید
یونگی. بابا گیر کردم ببین.. اصلا چرا ازم میترسی؟
جیمین. خخخخخخ واقعا گیر کرده خخخخ.. وای مامان جون مردم از خنده
یونگی. درد بیا این درو باز کن
جیمین. باش خخخخ
بعد 5 مین در باز شد
جیمین. بیا.. یکی طل..
داشتم حرف میزدگ که پرتم کرد روی تخت و..
یونگی. به من میخندی(پوزخند_روش خیمه زد)
جیمین. غ.. غلط کردم.. لطفا.. از روم پاشو(درحالی که تقلا می کنه)
یونگی. دیگه دیر شده و هیچ کاری نمیتونی کنی کسی هم کمکت نمی کنه و اگر همراهی نکنی اوضاع بدتر میشه
جیمین. مگه نگفتی اذیتم نمیکنی(بغض)
یونگی. نه.. من همچین چیزی نگفتم دونا اسمم رو گفتم منم گفتم باشه
جیمین. خیلی بد جنسی(بغض)
یونگی. اره.. من ی ددی بدجنسم(پوزخند)
جیمین. چ.. چی منظورت
چیه؟!(تعجب)
یونگی. الان میفهمی
ادمین. یونگی شروع به مکیدن لبای جیمین کرد و در همون هین دکمه های لباس جیمین رو باز میکرد جیمین هم داشت مانع یونگی میشد
که یونگی دستاش رو گرفت و بهش غرید: مگه نشنیدی چی گفتم؟
جیمین. چ.. چرا و.. ولی من می.. ترسم(اروم_ترس)
یونگی. از چی میترسی؟ از اینکه من مال خودم کنمت و کسی نتونه بهت تجاوز کنه(اخرش رو کمی بلند گفت)
جیمین ترسیده جواب داد
جیمین. ن.. نه من میترسم پدر و مادرم سرزنشم کنن و دیگه نزارن پیش کوک و جین هیونگ بمونم یا باهاشون در ارتباط باشم(بغض)
یونگی. اونا هیچ کاری نمیتونن کنن البته زمانی که تو مال من بشی.. نظرت چیه؟ بیبی من میشی که کسی جرعت نزدیک شدن بهت رو نداشته باشه یا نه؟
جیمین.
خ
م
ا
ر
ی
خخخخخخ میدونم بدجا تموم کردم حالا هم خماریییییی بکشین😂🤪
۸.۱k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.