𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐬𝐞𝐨𝐮𝐥 𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧=۷ 𝐏𝐚𝐫𝐭=۱۴
تمام تلاشم رو روی پاهام گذاشتم و با تمام سرعت دوییدم و از بقیه جلو زدم خط پایان به سرعت بهم نزدیک شد و ربان رو با خودم کشیدم و بردم
سوت ها زده شد و همه تشویق میکردن
داور_واووووو خیلی غیرمنتظره برنده مسابقه ا.ت شد باورم نمیشه
با غرور سرمو بالا گرفتم و پوزخندی زدم
_از این به بعد دیگه درمورد کسی زود قضاوت نکن اقای داور😏
خوب میتونستم حسادت و حرص رو تو چشای داور ببینم
داور_چشم😒
ته_کارت خوب بود
با بی تفاوتی اومد تبریک گفت خاست بره که مانعش شدم
_چرا اینجوری میکنی؟چته؟
ته_چیکار میکنم؟
_ینی خودت متوجه کاری که میکنی نیستی؟
ته_چی میگی تو چیکار میکنم مگه
_واقعا برات متاسفم چه خوب میتونی خودتو به اون راه بزنی
دیگه اعصابم خورد شد و جلو همه داد میزدم
_از موقع ای که بهو ش اومدم انقد سرد رفتار میکنی چته ها بگو مشکلت چیه
ته_اروم باش معلکم هست چی میگی؟
_اره خیلی بی تفاوت داری زی اکشن نشون میدی
ته_اونی که بی تفاوت و بی اهمیته تویی
_منم؟تو مفلوم نیست باز چه فازی برداشتی که بهم اهمیت نمیدی
ته_اتفاقا اونی که اهمیتی براش نیست تویی
_من میخواستم بهت بگم هنوز عاشقتم ولی تو چی؟
ته_اما من گفتم و میتونستی زودتر بگی
_خب تو امون دادی؟(اینجا خیلی داد میزنه)
سوکی_بچه ها اروم باشین چه خبره
ته_بیا ببین این دوست عزیزت چشه که صداشو گذاشته رو سرش میگه بی اهمیتم
_دروغ میگم؟
ته_نه نمیگی
سوکی_ا.ت بیا بریم اروم باش
_منو از اینجا ببین دیگه نمیخام اینجا بمونم اعصابم خورد شد
با سوکی رفتیم اتاقش نشستم رو تخت و زدم زیر گریه
سوکی_اروم باش چرا گریه میکنی
_هق....دیگه طاقت ندارم...هق...اون ب.بی تفاوته ا.اون سرد شده اونوخ من مقصرم...هق
سوکی_چیزی بینتون اتفاق افتاده؟
_نه وقتی بیهوش بودم با خودش حرف میزد گفت من هنوز عاشقتم و میگفت تو منو دیگه دوست نداری منم گفتم تو از کجا مطمئنی دوستت ندارم گفت حرفای شنیدی گفتم اره بعد گفت دیگه مهم نیست و پاشد رفت...هق
سوکی_باشه بگیر بخواب امشب اینجا بمون پیش من به جیمین میگم بره پیش تهیو
_ممنونم اونی🫂
سوکی_استراحت کن قربونت برم
پتو رو رو سرم کشیدم و کمی اروم گرفتم سوگی هم رفت بیرون
ته ویو
بعد مسابقه ا.ت از کوره در رفت و باهام بحث میکرد با اینکه حق با اون بود ولی من حق به جانب بودم با سوگی رفتن هتل منم با جیمین دنبالش رفتم تو ستلن سوکی رو دیدم
_ا.ت کجاس؟
سوکی_خوابیده
_بهش بگی بیاد
سوکی_میگم داره استراحت میکنه امشب اینجا میمونه
_لازم نکرده امشب اتاق خودمون میخوابه
جیمی_برادر من میگه گه استراحت میکنه یکم دختر بیچاره رو راحت بزار
_سوکی بگو بیاد اتاق خودمون
سوکی_جیمین اینو ببر یک چیزی بهش میگم
جیمی_بیا بریم تهیونگ
با جیمین رفتیم اتاق من
_واقعا باورم نمیشه چرا این کارو میکنه..........
سوت ها زده شد و همه تشویق میکردن
داور_واووووو خیلی غیرمنتظره برنده مسابقه ا.ت شد باورم نمیشه
با غرور سرمو بالا گرفتم و پوزخندی زدم
_از این به بعد دیگه درمورد کسی زود قضاوت نکن اقای داور😏
خوب میتونستم حسادت و حرص رو تو چشای داور ببینم
داور_چشم😒
ته_کارت خوب بود
با بی تفاوتی اومد تبریک گفت خاست بره که مانعش شدم
_چرا اینجوری میکنی؟چته؟
ته_چیکار میکنم؟
_ینی خودت متوجه کاری که میکنی نیستی؟
ته_چی میگی تو چیکار میکنم مگه
_واقعا برات متاسفم چه خوب میتونی خودتو به اون راه بزنی
دیگه اعصابم خورد شد و جلو همه داد میزدم
_از موقع ای که بهو ش اومدم انقد سرد رفتار میکنی چته ها بگو مشکلت چیه
ته_اروم باش معلکم هست چی میگی؟
_اره خیلی بی تفاوت داری زی اکشن نشون میدی
ته_اونی که بی تفاوت و بی اهمیته تویی
_منم؟تو مفلوم نیست باز چه فازی برداشتی که بهم اهمیت نمیدی
ته_اتفاقا اونی که اهمیتی براش نیست تویی
_من میخواستم بهت بگم هنوز عاشقتم ولی تو چی؟
ته_اما من گفتم و میتونستی زودتر بگی
_خب تو امون دادی؟(اینجا خیلی داد میزنه)
سوکی_بچه ها اروم باشین چه خبره
ته_بیا ببین این دوست عزیزت چشه که صداشو گذاشته رو سرش میگه بی اهمیتم
_دروغ میگم؟
ته_نه نمیگی
سوکی_ا.ت بیا بریم اروم باش
_منو از اینجا ببین دیگه نمیخام اینجا بمونم اعصابم خورد شد
با سوکی رفتیم اتاقش نشستم رو تخت و زدم زیر گریه
سوکی_اروم باش چرا گریه میکنی
_هق....دیگه طاقت ندارم...هق...اون ب.بی تفاوته ا.اون سرد شده اونوخ من مقصرم...هق
سوکی_چیزی بینتون اتفاق افتاده؟
_نه وقتی بیهوش بودم با خودش حرف میزد گفت من هنوز عاشقتم و میگفت تو منو دیگه دوست نداری منم گفتم تو از کجا مطمئنی دوستت ندارم گفت حرفای شنیدی گفتم اره بعد گفت دیگه مهم نیست و پاشد رفت...هق
سوکی_باشه بگیر بخواب امشب اینجا بمون پیش من به جیمین میگم بره پیش تهیو
_ممنونم اونی🫂
سوکی_استراحت کن قربونت برم
پتو رو رو سرم کشیدم و کمی اروم گرفتم سوگی هم رفت بیرون
ته ویو
بعد مسابقه ا.ت از کوره در رفت و باهام بحث میکرد با اینکه حق با اون بود ولی من حق به جانب بودم با سوگی رفتن هتل منم با جیمین دنبالش رفتم تو ستلن سوکی رو دیدم
_ا.ت کجاس؟
سوکی_خوابیده
_بهش بگی بیاد
سوکی_میگم داره استراحت میکنه امشب اینجا میمونه
_لازم نکرده امشب اتاق خودمون میخوابه
جیمی_برادر من میگه گه استراحت میکنه یکم دختر بیچاره رو راحت بزار
_سوکی بگو بیاد اتاق خودمون
سوکی_جیمین اینو ببر یک چیزی بهش میگم
جیمی_بیا بریم تهیونگ
با جیمین رفتیم اتاق من
_واقعا باورم نمیشه چرا این کارو میکنه..........
۴۸.۵k
۱۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.