شینپی (پارت ۳)
یه سالن خیلی بزرگ و دراز با تم کلاسیک . شومینه ها، طاقچه ها ، پنجره های بلند ، مبل های چرم و صندلی های چوبی که روزی تنه ی درخت بلوط بودن . همه و همه بهشتی وصف ناپذیری برام ساخته بودن . وسط سقف شیشه ای بود و به آسمون دید داشت . جوری که خودم سفارش داده بودم . کیسه بوکس ، کتابخونه ، میزکار و هر چیزی که لازم دارم . من عاشق این سالنم. همشون کنار هم روی زمین نشسته بودن ، تعجب کردم.
ا/ت : چرا زمین آقایون؟ مبل هست .
یکی از بادیگارد ها گفت : گفتن مبل ها زیادی از هم دورن . می خوان کنار هم باشن .
خندم گرفت . شونه بالا انداختم و گفتم : هر جور راحتین. نگاهی به ساعتم انداختم .
ا/ت : ناهار خوردین؟ مهمونامون چی؟
بادیگارد : ما که وقت نکردیم ، مهمونا هم گفتن نمیخورن .
ا/ت : اوکی ، مرخصی .
بلند تر جوری که همه بشنون گفتم : همتون میتونید برید . بعدم ریموت خونه رو از توی جیبم درآوردم.
ا/ت : برین ناهار بخورین و برگردین . سینا ، لطفا از مهمونامون بپرس چی میخورن براشون سفارش بده .
کل کرکره هارو دادم پایین . پنجره ها ، در و حتی سقف شیشه ای . این کرکره ها موقع حمله ی دشمن خیلی به درد میخورن ولی این بار برای جلوگیری از فرار خودی ها هستن...
سینا اومد سمتم و گفت : همه کارا مونده رو دستمون! نمیتونیم برای همیشه این همه از افراد رو بزاریم اینجا نگهبانی! نگاهی بهش انداختم تا ساکت بشه .
ا/ت : بعد گرفتن سفارش ها میتونی بری و ناهار بخوری .
پسرا با تعجب به کرکره ها نگاه می کردن .
پوزخندی زدم و گفتم : برای اینه که فرار نکنید .
به طرز ضایعی می خواستن خودشونو بی تفاوت نشون بدن . با قدم های بلند رفتم و پشت میز کارم نشستم .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
ا/ت : چرا زمین آقایون؟ مبل هست .
یکی از بادیگارد ها گفت : گفتن مبل ها زیادی از هم دورن . می خوان کنار هم باشن .
خندم گرفت . شونه بالا انداختم و گفتم : هر جور راحتین. نگاهی به ساعتم انداختم .
ا/ت : ناهار خوردین؟ مهمونامون چی؟
بادیگارد : ما که وقت نکردیم ، مهمونا هم گفتن نمیخورن .
ا/ت : اوکی ، مرخصی .
بلند تر جوری که همه بشنون گفتم : همتون میتونید برید . بعدم ریموت خونه رو از توی جیبم درآوردم.
ا/ت : برین ناهار بخورین و برگردین . سینا ، لطفا از مهمونامون بپرس چی میخورن براشون سفارش بده .
کل کرکره هارو دادم پایین . پنجره ها ، در و حتی سقف شیشه ای . این کرکره ها موقع حمله ی دشمن خیلی به درد میخورن ولی این بار برای جلوگیری از فرار خودی ها هستن...
سینا اومد سمتم و گفت : همه کارا مونده رو دستمون! نمیتونیم برای همیشه این همه از افراد رو بزاریم اینجا نگهبانی! نگاهی بهش انداختم تا ساکت بشه .
ا/ت : بعد گرفتن سفارش ها میتونی بری و ناهار بخوری .
پسرا با تعجب به کرکره ها نگاه می کردن .
پوزخندی زدم و گفتم : برای اینه که فرار نکنید .
به طرز ضایعی می خواستن خودشونو بی تفاوت نشون بدن . با قدم های بلند رفتم و پشت میز کارم نشستم .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۹.۸k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.