پارت ۷۵ : گفتم : چ چه بلایی سرش اومده جیهوپ : از چیزی که
پارت ۷۵ : گفتم : چ چه بلایی سرش اومده جیهوپ : از چیزی که معلومه دیروز زیر بارون بوده و شب هم خوابش برده تا الان ..میتونی کاری بکنی ؟؟! من : ا آره...لباساش .
رو به رو جیمین نشستم و دکمه لباسشو باز کردم و از تنش دراوردم .
سریع رفتم از تو کمدم لباسی که پیشم مونده بود رو برداشتم و رفتم پیشش .
جیهوپ کمکم کرد تنش کنم .
در حال کار کردن جیمین هر از چندگاهی به چشمام نگا میکرد و دوباره بیهوش میشد و سرش میوفتاد .
با حوله موهاشو خشک میکردم که دستمو رو صورتش گذاشتم و گفتم : جونگ کوک یک دستمال بیار ...تب داره .
جونگ کوک رفت و رو به جیهوپ گفتم : کمکم کن بزاریمش رو مبل .
پاهاشو گرفتم و اونم دستاش .
رو مبل جیمینو خوابوندیم .
از جونگ کوک دستمال خیس رو گرفتم رو پیشونیش گذاشتم .
پتو و برداشتم و اروم روش انداختم .
بعد از کلی کل کل کردن اونا رفتن و من و جیمین تنها بودیم .
سوال بزرگی داشتم ولی نه جوابی بود براش نه حرفی . براش سوپ درست کردم و رو میز گذاشته بودم .
احساس نگاه سنگینی رو خودم داشتم .
به جیمین نگا کردم که خیره شده بود بهم .
گفتم : جیمین حالت خوبه ؟؟صدامو میشنوی؟.
جدی و جوری که انگار هیچیش نیست ولی صداش گرفته بود گفت : نمیزارم نزدیکت بشه من : م منظورت چیه؟؟.
بلند شد و رو مبل نشست که دوتا دستامو رو سینه اش گذاشتم و خواستم به سمت عقب هولش بدم ولی جیمین با دست راستش گوشیمو برداشت و نشونم داد .
صفحه گوشی شکسته بود و معلوم بود محکم پرت شده بود .
با تعجب به چشماش که خیلی وقته نگام میکرد نگا کردم و گفتم : ج جیمین ت تو....جیمین : همه رو گوش دادم.... .
اخم کرده بود و تو چشماش داد میزد که عصبانیه .
دست چپم و از ساعد دستش تا انگشتاش کشیدم و گوشیو اروم ازش گرفتم .
گوشیو رو میز گذاشتم .
با دست راستش سرمو روبه رو خودش قرار داد و گفت : چرا وقتی اذیتت میکنه هیچی بهم نمیگی؟.
سکوت کردم .
نمیتونستم حرفی بزنم یا حرفی نداشتم ؟
دوتا دستامو رو سینه اش گذاشتم و خواستم درازش کنم ولی با دست چپش مچ دست راستمو گرفت و گفت : باهام حرف بزن .
بلند شدم و خواستم برم ولی مچم و ول نکرد .
بهش نگا کردم .
دیگه نمیدونم باید چیکار کنم
نمیدونم چطوری ارومش کنم
تنها کاری که میتونستم انجام بدم حرکت های خودش بود !
روبه روش روی مبل نشستم و مچ دستم و از تو دستش دراوردم و دوتا دستامو تو موهاش کردم و گفتم : جیمین الان تو شرایط خوبی نیستی ک... .
قلبم تیر ریزی کشید .
دستامو از تو موهاش دراوردم و دوتا دستاشو گرفتم .
به دستای باند پیچیش نگا کردم .
بعد یک دقیقه سرمو بالا اوردم و نگاش کردم و اروم گفتم : استراحت کن .
و به عقب هولش دادم و درازش کردم .
دستمال خیسو گذاشتم رو پیشونیش و رفتم تو اشپزخونه .
هفته بعد
چند روز مراقب جیمین بودم و وقتی کامل خوب شد رفتش .
دیگه خبری از شینتا نبود
نه تهیدید هاش بود نه خودش
دیگه راحت راه میرفتم و پامو نمیکشیدم .
صبح با صدای زنگ در بیدار شدم .
فصل ۲
رو به رو جیمین نشستم و دکمه لباسشو باز کردم و از تنش دراوردم .
سریع رفتم از تو کمدم لباسی که پیشم مونده بود رو برداشتم و رفتم پیشش .
جیهوپ کمکم کرد تنش کنم .
در حال کار کردن جیمین هر از چندگاهی به چشمام نگا میکرد و دوباره بیهوش میشد و سرش میوفتاد .
با حوله موهاشو خشک میکردم که دستمو رو صورتش گذاشتم و گفتم : جونگ کوک یک دستمال بیار ...تب داره .
جونگ کوک رفت و رو به جیهوپ گفتم : کمکم کن بزاریمش رو مبل .
پاهاشو گرفتم و اونم دستاش .
رو مبل جیمینو خوابوندیم .
از جونگ کوک دستمال خیس رو گرفتم رو پیشونیش گذاشتم .
پتو و برداشتم و اروم روش انداختم .
بعد از کلی کل کل کردن اونا رفتن و من و جیمین تنها بودیم .
سوال بزرگی داشتم ولی نه جوابی بود براش نه حرفی . براش سوپ درست کردم و رو میز گذاشته بودم .
احساس نگاه سنگینی رو خودم داشتم .
به جیمین نگا کردم که خیره شده بود بهم .
گفتم : جیمین حالت خوبه ؟؟صدامو میشنوی؟.
جدی و جوری که انگار هیچیش نیست ولی صداش گرفته بود گفت : نمیزارم نزدیکت بشه من : م منظورت چیه؟؟.
بلند شد و رو مبل نشست که دوتا دستامو رو سینه اش گذاشتم و خواستم به سمت عقب هولش بدم ولی جیمین با دست راستش گوشیمو برداشت و نشونم داد .
صفحه گوشی شکسته بود و معلوم بود محکم پرت شده بود .
با تعجب به چشماش که خیلی وقته نگام میکرد نگا کردم و گفتم : ج جیمین ت تو....جیمین : همه رو گوش دادم.... .
اخم کرده بود و تو چشماش داد میزد که عصبانیه .
دست چپم و از ساعد دستش تا انگشتاش کشیدم و گوشیو اروم ازش گرفتم .
گوشیو رو میز گذاشتم .
با دست راستش سرمو روبه رو خودش قرار داد و گفت : چرا وقتی اذیتت میکنه هیچی بهم نمیگی؟.
سکوت کردم .
نمیتونستم حرفی بزنم یا حرفی نداشتم ؟
دوتا دستامو رو سینه اش گذاشتم و خواستم درازش کنم ولی با دست چپش مچ دست راستمو گرفت و گفت : باهام حرف بزن .
بلند شدم و خواستم برم ولی مچم و ول نکرد .
بهش نگا کردم .
دیگه نمیدونم باید چیکار کنم
نمیدونم چطوری ارومش کنم
تنها کاری که میتونستم انجام بدم حرکت های خودش بود !
روبه روش روی مبل نشستم و مچ دستم و از تو دستش دراوردم و دوتا دستامو تو موهاش کردم و گفتم : جیمین الان تو شرایط خوبی نیستی ک... .
قلبم تیر ریزی کشید .
دستامو از تو موهاش دراوردم و دوتا دستاشو گرفتم .
به دستای باند پیچیش نگا کردم .
بعد یک دقیقه سرمو بالا اوردم و نگاش کردم و اروم گفتم : استراحت کن .
و به عقب هولش دادم و درازش کردم .
دستمال خیسو گذاشتم رو پیشونیش و رفتم تو اشپزخونه .
هفته بعد
چند روز مراقب جیمین بودم و وقتی کامل خوب شد رفتش .
دیگه خبری از شینتا نبود
نه تهیدید هاش بود نه خودش
دیگه راحت راه میرفتم و پامو نمیکشیدم .
صبح با صدای زنگ در بیدار شدم .
فصل ۲
۲۸.۵k
۲۶ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.