🤍پسر غریبه پارت ۲۷🤍
پارت ۲۷
🤍۳:بدون اجازه کاری نمیکنید
۴:منو قربان صدا میزنید
۵:هروقت کارتون تموم شد توی اتاق هاتون باشین
شیفم شد
همه:بله
ات:رفتم توی اتاقم خیلی بزرگ تر از بقیه بود نمیدونم چرا برای منو ار بقیه بزرگ تر گزاشته بود دیدم که همون دختر خوشگله توی اتاق بغلی منه به بالا سرم نگاه کردم یه دریچه دیدم بلند گفتم سلاممممم
..:سلام
ات:وای آخ جون میتونیم حرف بزنیم اسمت چی
..:لیا
ات:آهان چیشد که اومدی اینجا
لیا:یه پسر عوضی به نام جیهوپ (توهین نباشه جیهوپ یچم)گولم زد اولش خیلی خوب بود توی بار آشنا شدیم ولی خوش گذروندیم بعد که عاشقش شدم توی غذا دارو ریخت و بیهوشم کرد بعدم که بیدار شدم دیدم اینجام
لیا:داستان توچی
ات:منم کاملا این توم وقتی خونمون رو عوض کردیم رفتم توی یه مدرسه مث اینکه میدونست که میخوام بیام اونحا برای همین قبل من رفته بود که شک نکنم بعد اولش باهام خوب نبود شمارمو از دفتر مدرسه گرفت بعدم با چنتا دختر هماهنگ کرده بود که منو اذیت کنن که اون بیاد نجاتم بده باهام دوست شه بعدم برام تولد گرفت بهم گفت که دوستم داره خوب منم دوسش داشتم بعد چند روز خیلی عجیب بهم گفت که قرار بزاریم ما همیشه با دوستامون بیرون میرفتیم ولی این سری گفت تنها بریم منم گفتم که باید به پدر مادرم قضيه تورو بگم ولی گفت نه بعدم که رفتم باهاش توی آبمیوه ام دارو ریخت و بیهوشم کرد.
ات:میدونی از کجا حرسم میگیره من هیچ وقت عاشق نشده بودم اولین عشقم بود تازه وسطاش هم پشیمون شدم ازین که باهاش باشم ولی بخاطر خریت خودم اینجا گیر افتادم
لیا:وای چقدر بد🤍
🤍۳:بدون اجازه کاری نمیکنید
۴:منو قربان صدا میزنید
۵:هروقت کارتون تموم شد توی اتاق هاتون باشین
شیفم شد
همه:بله
ات:رفتم توی اتاقم خیلی بزرگ تر از بقیه بود نمیدونم چرا برای منو ار بقیه بزرگ تر گزاشته بود دیدم که همون دختر خوشگله توی اتاق بغلی منه به بالا سرم نگاه کردم یه دریچه دیدم بلند گفتم سلاممممم
..:سلام
ات:وای آخ جون میتونیم حرف بزنیم اسمت چی
..:لیا
ات:آهان چیشد که اومدی اینجا
لیا:یه پسر عوضی به نام جیهوپ (توهین نباشه جیهوپ یچم)گولم زد اولش خیلی خوب بود توی بار آشنا شدیم ولی خوش گذروندیم بعد که عاشقش شدم توی غذا دارو ریخت و بیهوشم کرد بعدم که بیدار شدم دیدم اینجام
لیا:داستان توچی
ات:منم کاملا این توم وقتی خونمون رو عوض کردیم رفتم توی یه مدرسه مث اینکه میدونست که میخوام بیام اونحا برای همین قبل من رفته بود که شک نکنم بعد اولش باهام خوب نبود شمارمو از دفتر مدرسه گرفت بعدم با چنتا دختر هماهنگ کرده بود که منو اذیت کنن که اون بیاد نجاتم بده باهام دوست شه بعدم برام تولد گرفت بهم گفت که دوستم داره خوب منم دوسش داشتم بعد چند روز خیلی عجیب بهم گفت که قرار بزاریم ما همیشه با دوستامون بیرون میرفتیم ولی این سری گفت تنها بریم منم گفتم که باید به پدر مادرم قضيه تورو بگم ولی گفت نه بعدم که رفتم باهاش توی آبمیوه ام دارو ریخت و بیهوشم کرد.
ات:میدونی از کجا حرسم میگیره من هیچ وقت عاشق نشده بودم اولین عشقم بود تازه وسطاش هم پشیمون شدم ازین که باهاش باشم ولی بخاطر خریت خودم اینجا گیر افتادم
لیا:وای چقدر بد🤍
۵.۵k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.