تکپارتی(درخواستی)P2 و آخر
#تک_پارتی #تکپارتی
#درخواستی
#یونجون
&2
چندین لحظه زیر شیروانی مکث کردی چون هم قلبت درد میکرد هم بارون از قبل شدتر شده بود!
بدون توجه به این دو از سقف شیروانی فاصله گرفتی و چشاتو برای فرود قطره های بارون به جون لرزونت بستی..ولی در کمال تعجب هیچ قطره ای روت نیوفتاد که این اقدام باعث شد چشاتو باز کرده و به بالا سرت هدایت کنی..
با دیدن چتر سیاهی که بالا سرت گرفته شده بود به سمت پشتیت چرخیدی و با دیدن یونجونی که همین الانش هم کلی خیس شده بود تعجب کردی!
÷تو..
خواست حرفی بزنه که با گرفته شدن دستش توسط دستت مکث کرد که تو دستشو به سمت خودش هدایت دادی تا زیر چتر قرار بگیره..
سرشو به دو جهت منفی تکون دادو گفت:اشکالی نداره بذار خیس شم..
و بعد اتمام حرفش دوباره چتر رو زیر سر تو قرار داد..
که اینبار عصبانی شده و فاصلتونو صفر کردی و با اینکارت با یه دستت چترو زیر سر هردوتون قرار دادی..
این فاصله باعث تحریک دلتنگی هر دوتون شده بود ولی تو در تلاش بودی تا جلوی این حس لعنتی رو بگیری با اینکه یونجون همین الانش هم قاطی حس دلتنگیش شده بود!
دستشو خیلی ناگهانی و بدون گرفتن اجازت جوری که فک کنه هنوز تو مال اونی دور کمرت حلقه زد و تورو محکم به بدن گرمش چسبوند و چشای دلتنگشو قفل چشای دلتنگت کرد..
=ا.ت..چجوری این حس لعنتی که سه ساله بعد جدایمون در حال بار کشیدنشم بهت بگم؟
÷یون..
=هیسس فقط گوش کن..
با قطره اشکی که از چشاش فرود امد ادامه داد..
=تو هیچوقت بهم فرصت ندادی تا بهت توضیح بدم واقعا سو تفاهم بود..
=من هیچوقت بهت خیانت نکردم بیب..اون عکسای که برات فرستاده شده بودن همش دروغ بود همش به خاطر جدا کردنمون بودن!
÷دروغ..
=نمیگم*بدون فاصله انداختن به موقعیتتون گوشیشو از جیبش درآوردم و بعد ورودش به گالری و آلبوم مورد نظر عکسارو بهت اینبار به شکل واضح تری بهت نشون..و تو تو شوک فرو رفته بودی.اون واقعا یونجون نبود
با حس پشیمونی به چشای درد کشیده و کلافه مرد روبه روت که حالا فاصلتونو صفر کرده بود خیره شدی
÷چرا بهم..نگفتی؟
=فرصت دادی بیب؟فرصت دادی تا بهت توضیح بدم؟؟*و صداش قشنگ واضخ بود که این مرد بی تو چی کشیده و چیارو تحمل کرده*
÷ب..بخش..
با فرود امدن لبای یونجون به لبات حرفت قطع شدو دلتنگیت به لبات هجوم آورد..
جوری که اشکاتون هم قاطی لب بازی عاشقانتون شده بود!
این یه شروعی بود یه شروعی تازه و بدون قضاوت و درک همدیگه کنار هم:)
گاهی ممکنه یه چیزایو زود قضاوت کنیم و خیلی زود از دستش بدیم..
پس لطفا قبل دیر شدن قضاوتو کنار بذاریم تا عزیزانمونو از دست ندیم:)
The end . . .
#درخواستی
#یونجون
&2
چندین لحظه زیر شیروانی مکث کردی چون هم قلبت درد میکرد هم بارون از قبل شدتر شده بود!
بدون توجه به این دو از سقف شیروانی فاصله گرفتی و چشاتو برای فرود قطره های بارون به جون لرزونت بستی..ولی در کمال تعجب هیچ قطره ای روت نیوفتاد که این اقدام باعث شد چشاتو باز کرده و به بالا سرت هدایت کنی..
با دیدن چتر سیاهی که بالا سرت گرفته شده بود به سمت پشتیت چرخیدی و با دیدن یونجونی که همین الانش هم کلی خیس شده بود تعجب کردی!
÷تو..
خواست حرفی بزنه که با گرفته شدن دستش توسط دستت مکث کرد که تو دستشو به سمت خودش هدایت دادی تا زیر چتر قرار بگیره..
سرشو به دو جهت منفی تکون دادو گفت:اشکالی نداره بذار خیس شم..
و بعد اتمام حرفش دوباره چتر رو زیر سر تو قرار داد..
که اینبار عصبانی شده و فاصلتونو صفر کردی و با اینکارت با یه دستت چترو زیر سر هردوتون قرار دادی..
این فاصله باعث تحریک دلتنگی هر دوتون شده بود ولی تو در تلاش بودی تا جلوی این حس لعنتی رو بگیری با اینکه یونجون همین الانش هم قاطی حس دلتنگیش شده بود!
دستشو خیلی ناگهانی و بدون گرفتن اجازت جوری که فک کنه هنوز تو مال اونی دور کمرت حلقه زد و تورو محکم به بدن گرمش چسبوند و چشای دلتنگشو قفل چشای دلتنگت کرد..
=ا.ت..چجوری این حس لعنتی که سه ساله بعد جدایمون در حال بار کشیدنشم بهت بگم؟
÷یون..
=هیسس فقط گوش کن..
با قطره اشکی که از چشاش فرود امد ادامه داد..
=تو هیچوقت بهم فرصت ندادی تا بهت توضیح بدم واقعا سو تفاهم بود..
=من هیچوقت بهت خیانت نکردم بیب..اون عکسای که برات فرستاده شده بودن همش دروغ بود همش به خاطر جدا کردنمون بودن!
÷دروغ..
=نمیگم*بدون فاصله انداختن به موقعیتتون گوشیشو از جیبش درآوردم و بعد ورودش به گالری و آلبوم مورد نظر عکسارو بهت اینبار به شکل واضح تری بهت نشون..و تو تو شوک فرو رفته بودی.اون واقعا یونجون نبود
با حس پشیمونی به چشای درد کشیده و کلافه مرد روبه روت که حالا فاصلتونو صفر کرده بود خیره شدی
÷چرا بهم..نگفتی؟
=فرصت دادی بیب؟فرصت دادی تا بهت توضیح بدم؟؟*و صداش قشنگ واضخ بود که این مرد بی تو چی کشیده و چیارو تحمل کرده*
÷ب..بخش..
با فرود امدن لبای یونجون به لبات حرفت قطع شدو دلتنگیت به لبات هجوم آورد..
جوری که اشکاتون هم قاطی لب بازی عاشقانتون شده بود!
این یه شروعی بود یه شروعی تازه و بدون قضاوت و درک همدیگه کنار هم:)
گاهی ممکنه یه چیزایو زود قضاوت کنیم و خیلی زود از دستش بدیم..
پس لطفا قبل دیر شدن قضاوتو کنار بذاریم تا عزیزانمونو از دست ندیم:)
The end . . .
۲۱.۸k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.