ازدواج اجباری پارت 48
#ازدواج_اجباری
پارت 48
یونا :حق..حق..کار ات بوده
جیمین : از کجامیدونی
یونا : ات بهم یه شربت داد اونو خوردم اینجوری شدم حق..حق..
جیمین: میریم خونه معلوم میشه .
جیمین و یونا رفتن خونه..
جیمین درو زد.
ات درو وا کرد
ات : عه یونا مرخص شدی حالت خوبه ؟
یونا : حق..حق..گمشو عوضی
ات : چ..چیزی شده ؟
جیمین : تو میخاستی بچه منو بکشی ؟
ات : من چرا باید بچه تورو بکشم ؟
جیمین : پس یونا چی میگه ؟
ات : من نمیفهمم توضیح بده..
یونا : تو به من شربت دادی من اونو خوردم خون امد ..حق..حق..
ات : من نمیفهمم تو فک کردی من اح..مقم ؟
هر موقع خواستی برای خودت چرند ببافی ..
هوم ؟
اولندش که اگه من میخاستم بچه تورو بکشم میزاشتم همون موقع ای که داشتی جون میدادی میکشتم
نه به اینکه بهت کمک کنم ..(باداد)
میدونی
من بخاطر تو
کتک های زیادی خوردم
ولی این دفعهه نمیذارم
فهمیدی ؟
دومندش که من از وقتی چای ریخت روم تو اتاق بودم .
چجوری به تو شربت دادم ؟
هوم ؟
اگه دلیلی یا مدرکی برای این کارت داری رو کن
چیه ؟
میترسی ؟
هوم ؟
جیمین : یونا حق با ات است
باید دلیل داشته باشی
من همینجوریش نمیتونم خدمتکارو کتک بزنم
مدرکی داری ؟
یونا : حق..حق..یعنی دیگه به حرف من گوش نمیدی ؟
حق..حق..برو اصلا..حق..
یونا بدو بدو رفت تو اتاقش و درم کوبوند
جیمین : همش بخاطر توعه
گمشو از چشام
نمیخام ببینمت
برو شام درست کن ..
ات : باشه .
جیمین ویو :
فک میکردم یونا یه نقشه هایی داره ..
ولی با خودم گفتم ولش
و رفتم پیش یونا
جیمین : عشقم ..یونا ؟
یونا : برو..پیش..حق..حق ات جونت ..
جیمین : دیگه نبینم از این حرفا بزنیاا
یونا : تو از اون دفاع کردی ..حق..حق..
جیمین : دفاع کردم چون بی گناه بود
ات اگه میخاست بچمون بمیره نمیذاشت تو خون ریزیت بیشتر بشه ...
ات ویو :
داشتم شام درست میکردم
گفتم روغنی نباشه چون برای بچه ظرر داره
اجوما هم خونه نبود ...
شاید همه فکر میکردن که من به یونا حسودی میکنم
ولی اصلا اینطوری نبود ..
نمیخاستم کس دیگه ای از نعمت مادر شدن دور باشه
چون خودم خیلی دوست داشتم مادر بشم
و نمیخاستم کس دیگه ای حسرت به دلش نمونه ..
داشتم برنج میپختم که دیدم
جیمین داره داد میزنه ..
جیمین : یونا خفشو..فقط خفشووو
#
پارت 48
یونا :حق..حق..کار ات بوده
جیمین : از کجامیدونی
یونا : ات بهم یه شربت داد اونو خوردم اینجوری شدم حق..حق..
جیمین: میریم خونه معلوم میشه .
جیمین و یونا رفتن خونه..
جیمین درو زد.
ات درو وا کرد
ات : عه یونا مرخص شدی حالت خوبه ؟
یونا : حق..حق..گمشو عوضی
ات : چ..چیزی شده ؟
جیمین : تو میخاستی بچه منو بکشی ؟
ات : من چرا باید بچه تورو بکشم ؟
جیمین : پس یونا چی میگه ؟
ات : من نمیفهمم توضیح بده..
یونا : تو به من شربت دادی من اونو خوردم خون امد ..حق..حق..
ات : من نمیفهمم تو فک کردی من اح..مقم ؟
هر موقع خواستی برای خودت چرند ببافی ..
هوم ؟
اولندش که اگه من میخاستم بچه تورو بکشم میزاشتم همون موقع ای که داشتی جون میدادی میکشتم
نه به اینکه بهت کمک کنم ..(باداد)
میدونی
من بخاطر تو
کتک های زیادی خوردم
ولی این دفعهه نمیذارم
فهمیدی ؟
دومندش که من از وقتی چای ریخت روم تو اتاق بودم .
چجوری به تو شربت دادم ؟
هوم ؟
اگه دلیلی یا مدرکی برای این کارت داری رو کن
چیه ؟
میترسی ؟
هوم ؟
جیمین : یونا حق با ات است
باید دلیل داشته باشی
من همینجوریش نمیتونم خدمتکارو کتک بزنم
مدرکی داری ؟
یونا : حق..حق..یعنی دیگه به حرف من گوش نمیدی ؟
حق..حق..برو اصلا..حق..
یونا بدو بدو رفت تو اتاقش و درم کوبوند
جیمین : همش بخاطر توعه
گمشو از چشام
نمیخام ببینمت
برو شام درست کن ..
ات : باشه .
جیمین ویو :
فک میکردم یونا یه نقشه هایی داره ..
ولی با خودم گفتم ولش
و رفتم پیش یونا
جیمین : عشقم ..یونا ؟
یونا : برو..پیش..حق..حق ات جونت ..
جیمین : دیگه نبینم از این حرفا بزنیاا
یونا : تو از اون دفاع کردی ..حق..حق..
جیمین : دفاع کردم چون بی گناه بود
ات اگه میخاست بچمون بمیره نمیذاشت تو خون ریزیت بیشتر بشه ...
ات ویو :
داشتم شام درست میکردم
گفتم روغنی نباشه چون برای بچه ظرر داره
اجوما هم خونه نبود ...
شاید همه فکر میکردن که من به یونا حسودی میکنم
ولی اصلا اینطوری نبود ..
نمیخاستم کس دیگه ای از نعمت مادر شدن دور باشه
چون خودم خیلی دوست داشتم مادر بشم
و نمیخاستم کس دیگه ای حسرت به دلش نمونه ..
داشتم برنج میپختم که دیدم
جیمین داره داد میزنه ..
جیمین : یونا خفشو..فقط خفشووو
#
۱۱.۱k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.