به خداوندی که کافيست
پارت ۵
امیر :
رونیا و رهام رفتن دور بزن و یکم خرید کنن من نرفتم تا مراقب درسا باشم آنقدر ناز خوابیده بود که دلم نیومد بیدارش کنم دستم دور کمرش حلقه زدم کشوندمش سمت خودم تا از خواب بیدار شد
درسا :
از خواب پاشدم دیدم امیر دوباره دستشو دور کمرم حلقه کرده
درسا : سلام
امیر : سلام عسلم خوبی ؟
درسا : آره
امیر : بهتری ؟
درسا : آره چطور مگه
امیر : آخه دیشب ناله میکردی
درسا : اهان اونو میگی ( با خنده )
امیر : چرا میخندی ؟
درسا : اون من نبودم رونیا بود ( با خنده )
امیر : وای خدا از دست تو و رونیا
درسا : من چرا ؟
امیر : خودت خوب میدونی چرا
درسا : اوکی حالا ولم کن بچه
امیر : باشه
امیر ولم کرد پاشدم رفتم دستشویی اومد بیرون رفتم تو اتاق درو قفل کردم که امیر نیاد تو لباسمو پوشیدم درو باز کردم تو اتاق بودم که امیر اومد داشتم لباسامو تا میکردم که امیر منو از پشت گرفت نمیتونستم تکون بخورم چون میدونستم میخواد چیکار کنه خودم موهامو زدم کنار شروع کرد به بوسیدن گردنم سفت منو گرفته بود داشت کار شو انجام میداد که رسید به لبام یه بوس ی ریزی از لبام کرد بعدش ولم کرد رفت کارای صبحونه رو بکنه که رهام رونیا اومدن رونیا تا پلاستیک هارو گزاشت رو آشپز خونه پرید بغلم امیر و رهام داشتن از تعجب میمردن تا اینکه از بغلم اومد بیرون نازنین بهش زنگ زد رفت جواب بده و برگرده برگشت صبحونه خوردیم داشتیم ظرف هارو میشتیم امیر و رهام هم کلی سوال پرسیدن آخر رونیا عصبانی شد گفت : کوفت آنقدر سوال نپرس سرم درد گرفت
از خنده داشتم میمردم که دیگ یه سوتی داد خودمو نتوستم کنترل کنم زدم زیر خنده
امیر :
رونیا و رهام رفتن دور بزن و یکم خرید کنن من نرفتم تا مراقب درسا باشم آنقدر ناز خوابیده بود که دلم نیومد بیدارش کنم دستم دور کمرش حلقه زدم کشوندمش سمت خودم تا از خواب بیدار شد
درسا :
از خواب پاشدم دیدم امیر دوباره دستشو دور کمرم حلقه کرده
درسا : سلام
امیر : سلام عسلم خوبی ؟
درسا : آره
امیر : بهتری ؟
درسا : آره چطور مگه
امیر : آخه دیشب ناله میکردی
درسا : اهان اونو میگی ( با خنده )
امیر : چرا میخندی ؟
درسا : اون من نبودم رونیا بود ( با خنده )
امیر : وای خدا از دست تو و رونیا
درسا : من چرا ؟
امیر : خودت خوب میدونی چرا
درسا : اوکی حالا ولم کن بچه
امیر : باشه
امیر ولم کرد پاشدم رفتم دستشویی اومد بیرون رفتم تو اتاق درو قفل کردم که امیر نیاد تو لباسمو پوشیدم درو باز کردم تو اتاق بودم که امیر اومد داشتم لباسامو تا میکردم که امیر منو از پشت گرفت نمیتونستم تکون بخورم چون میدونستم میخواد چیکار کنه خودم موهامو زدم کنار شروع کرد به بوسیدن گردنم سفت منو گرفته بود داشت کار شو انجام میداد که رسید به لبام یه بوس ی ریزی از لبام کرد بعدش ولم کرد رفت کارای صبحونه رو بکنه که رهام رونیا اومدن رونیا تا پلاستیک هارو گزاشت رو آشپز خونه پرید بغلم امیر و رهام داشتن از تعجب میمردن تا اینکه از بغلم اومد بیرون نازنین بهش زنگ زد رفت جواب بده و برگرده برگشت صبحونه خوردیم داشتیم ظرف هارو میشتیم امیر و رهام هم کلی سوال پرسیدن آخر رونیا عصبانی شد گفت : کوفت آنقدر سوال نپرس سرم درد گرفت
از خنده داشتم میمردم که دیگ یه سوتی داد خودمو نتوستم کنترل کنم زدم زیر خنده
۴.۳k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.