پارت سیزده
بی توجه به من رفت تو اتاق خودش و درم بست...
خاك تو سرش کنم معلوم نیست چه مرضی داره اصلا نمیدونم چرا منو دزدیده تو این نیم روزي که اینجا بودم
4تا استکان و 2تا بشقاب شکستم!
رفت و آمدش به ویلا رو درك نمیکردم تازه به تیپ قیافشم نمیخوره از این فقیر بیچاره ها باشه که براي پول
منو دزدیده!لباساش همه مارك!کفشاشم خیلی خوشگل بودن!خودشم که هیچ!جذاب بی خاصیت|:
اینجا یه کمدم لباساي دخترونه بود..دیروز تا چند مین که رفت بیرون کل خونه رو گشتم پنجره هم داره ولی
همشون حفاظ دارن به چه بدبختی بیرونو نگاه کردم که دیدم همش خاکه و خاك!همونجوري که حدس زده
بودم خارج شهره!لعنتی..
با صداي sms گوشی به اطرافم نگاه کردم..گوشی همین پسره بود اسمشم نمیدونم بدبختی
رفتم سمت گوشی که رو اپن بود اه لعنتی رمز داشت!(نکنه انتظار دیگه اي داشتی!؟)متن smsاي که براش
اومده بود مشخص بود..یکی به اسم سامان بود که نوشته بود "شرمنده دیشب نتونستم بیام!حال خانومم خوب
نبود میدونی که قضیه ي خواهرش..."بقیه ي متن مشخص نبود..تا صداي باز شدن در اتاق اومد مثل جت
رفتم سرجام!
از اتاق که بیرون اومد یه نگاه مشکوك بهم انداخت و گفت:چیزي شده؟
_نه چطور؟
+انگار هول شدي!
_نه نشدم،میگم چیزه..من گشنمه!باید چیکار کنم؟
+طبیعتا اینجور مواقع باید غذا بخوري!
_اي جونم تو چقد باهوشی!خب منگل وقتی هیچی نیست من کوفت بخورم؟
+خیلی بی ادب شدیا!من دارم میرم بیرون اگه شد یه چیزي میخرم میارم نشد هم که نشد دیگه!
از خونه خارج شد و درم بست!منم از روي حرص براي اینکه یکم حرصم خالی شه هرچی جلوي دستم بود به
سمت در بسته پرت کردم مثل بالش،کنترل tv، یکی از دکوري هاي رو میز هم پرت کردم که افتاد شکست و
خورد شد!من نمیدونم این خونه دکوري میخواد چیکار!!!
خاك تو سرش کنم معلوم نیست چه مرضی داره اصلا نمیدونم چرا منو دزدیده تو این نیم روزي که اینجا بودم
4تا استکان و 2تا بشقاب شکستم!
رفت و آمدش به ویلا رو درك نمیکردم تازه به تیپ قیافشم نمیخوره از این فقیر بیچاره ها باشه که براي پول
منو دزدیده!لباساش همه مارك!کفشاشم خیلی خوشگل بودن!خودشم که هیچ!جذاب بی خاصیت|:
اینجا یه کمدم لباساي دخترونه بود..دیروز تا چند مین که رفت بیرون کل خونه رو گشتم پنجره هم داره ولی
همشون حفاظ دارن به چه بدبختی بیرونو نگاه کردم که دیدم همش خاکه و خاك!همونجوري که حدس زده
بودم خارج شهره!لعنتی..
با صداي sms گوشی به اطرافم نگاه کردم..گوشی همین پسره بود اسمشم نمیدونم بدبختی
رفتم سمت گوشی که رو اپن بود اه لعنتی رمز داشت!(نکنه انتظار دیگه اي داشتی!؟)متن smsاي که براش
اومده بود مشخص بود..یکی به اسم سامان بود که نوشته بود "شرمنده دیشب نتونستم بیام!حال خانومم خوب
نبود میدونی که قضیه ي خواهرش..."بقیه ي متن مشخص نبود..تا صداي باز شدن در اتاق اومد مثل جت
رفتم سرجام!
از اتاق که بیرون اومد یه نگاه مشکوك بهم انداخت و گفت:چیزي شده؟
_نه چطور؟
+انگار هول شدي!
_نه نشدم،میگم چیزه..من گشنمه!باید چیکار کنم؟
+طبیعتا اینجور مواقع باید غذا بخوري!
_اي جونم تو چقد باهوشی!خب منگل وقتی هیچی نیست من کوفت بخورم؟
+خیلی بی ادب شدیا!من دارم میرم بیرون اگه شد یه چیزي میخرم میارم نشد هم که نشد دیگه!
از خونه خارج شد و درم بست!منم از روي حرص براي اینکه یکم حرصم خالی شه هرچی جلوي دستم بود به
سمت در بسته پرت کردم مثل بالش،کنترل tv، یکی از دکوري هاي رو میز هم پرت کردم که افتاد شکست و
خورد شد!من نمیدونم این خونه دکوري میخواد چیکار!!!
۶.۱k
۲۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.