p38
p38
# همخونه_شیطون_من
شب ساعت 1 بود و از تهی هیچ خبری نبود زنگ زدم بهش ک بلخره تلفنشو جواب داد و گف داره میاد
کلافه نشستم جلو تلوزیون و تی وی رو روشن کردم و منتظر موندم ته بیاد ک خابم برد
بعد چن ساعت یکی براید بقلم کردو منو گذاشت رو تختم انقد خسته بودم ک چهرشو ندیدم
لامپ رو خاموش کرد و اومد کنارم دراز کشید و دستاشو دور کمرم حلقه کرد
ناخواسته برگشتم سمتش ک یکی از دستاشو ازاد کرد و موهامو نوازش میکرد دیگه خسته شدو دستش ک همچنان ی واسطه بود بین منو خدش برگشت سمت سقف
دیگه نتونستم بی تفاوت بمونم و از رفتاراش مطمئن بودم تهیونگه....
یواشکی چشمامو یکوچولو باز کردم.... شیطنتم گل کرده بود اون متوجه من شده بود اما مطمئن نبود
خواستم لپشو ببوسم ک صورتشو برگردوند سمتم ک لبام رف رو لباش.. صورتشو عقب کشید و متعجب نگام میکرد
هنوز دلتنگیم نسبت بهش رفع نشده بود ک یقه لباسشو گرفتم و کشیدم سمت خدم ولی بازم ازم جدا شد
بغض کردم و چشمام پر شده بود ک ی تک خنده کرد و انگشتاشو رو لپم حرکت میداد
یجور نگاش میکردم ک بفهمه قهرم باهاش ولی بازم بیخیال بود
دستشو از رو صورتم کنار زدم و پاشدم رفدم اب بخورم
وقتی برگشتم دیدم تو همون حالت داره با گوشیش ور میره
عصبی رفتم سمتش و گوشیشو ازش گرفتم و روش خیمه زدم
من نسبت بهش کوچولو بودم، با دستام صورتشو قاب کردم و لباشو مکیدم:))
دستاشو بازم دور کمرم حلقه کرد و منو ب خدش فشرد
بقیش پارت بعد، بمونین تو خماری:))
# همخونه_شیطون_من
شب ساعت 1 بود و از تهی هیچ خبری نبود زنگ زدم بهش ک بلخره تلفنشو جواب داد و گف داره میاد
کلافه نشستم جلو تلوزیون و تی وی رو روشن کردم و منتظر موندم ته بیاد ک خابم برد
بعد چن ساعت یکی براید بقلم کردو منو گذاشت رو تختم انقد خسته بودم ک چهرشو ندیدم
لامپ رو خاموش کرد و اومد کنارم دراز کشید و دستاشو دور کمرم حلقه کرد
ناخواسته برگشتم سمتش ک یکی از دستاشو ازاد کرد و موهامو نوازش میکرد دیگه خسته شدو دستش ک همچنان ی واسطه بود بین منو خدش برگشت سمت سقف
دیگه نتونستم بی تفاوت بمونم و از رفتاراش مطمئن بودم تهیونگه....
یواشکی چشمامو یکوچولو باز کردم.... شیطنتم گل کرده بود اون متوجه من شده بود اما مطمئن نبود
خواستم لپشو ببوسم ک صورتشو برگردوند سمتم ک لبام رف رو لباش.. صورتشو عقب کشید و متعجب نگام میکرد
هنوز دلتنگیم نسبت بهش رفع نشده بود ک یقه لباسشو گرفتم و کشیدم سمت خدم ولی بازم ازم جدا شد
بغض کردم و چشمام پر شده بود ک ی تک خنده کرد و انگشتاشو رو لپم حرکت میداد
یجور نگاش میکردم ک بفهمه قهرم باهاش ولی بازم بیخیال بود
دستشو از رو صورتم کنار زدم و پاشدم رفدم اب بخورم
وقتی برگشتم دیدم تو همون حالت داره با گوشیش ور میره
عصبی رفتم سمتش و گوشیشو ازش گرفتم و روش خیمه زدم
من نسبت بهش کوچولو بودم، با دستام صورتشو قاب کردم و لباشو مکیدم:))
دستاشو بازم دور کمرم حلقه کرد و منو ب خدش فشرد
بقیش پارت بعد، بمونین تو خماری:))
۳.۳k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.