عاشق روانی
عاشق روانی { پارت ۴}
وقتی وارد اون جای تاریک شدیم .
یکدفعه سیاهی مطلق ...
چشامو که باز کردم اول یکم تار بود . یکم پلک زدم همه چی واضح شد . دستام با زنجیر به دیوار آویزون بود . لعنتی لونا رو دیدم که تازه به هوش اومده بود و اونم مثل من آویزون بود
لونا : ا/ت حالت خوبه ؟
ا/ت : آره . باید سریع از اینجا فرار کنیم
لونا : ولی آخه چطوری
ا/ت : نمیدونم هر طوری که شده
یکدفعه در آهنی ترسناکشون باز شد ...
یه پسر خیلی زیبا و با وقار وارد اتاق شد
چشای زیبا و قهوه ای
لب های صورتی و کشیده شده
موهای پرشیون حالت دار
رنگ موهاش قهوه ای تیره بود ...
تهیونگ : شما انسان ها اینجا چیکار میکنید ؟
ا/ت : به تو چه آخه
تهیونگ : قانون ما اینطوره که اگه کسی از انسان ها وارد قصر و شهرمون بشه باید تبدیل به یه هیولا بشه . شما دوست دارین چی بشین ؟
لونا : نههه من نمیخوام ( با گریه )
تهیونگ تازه چشاش خورد به لونا ...
تهیونگ رفت نزدیک کنار لونا کمرش رو گرفت و سرش رو کرد تو گردن لونا . داشت بو میکرد
ا/ت : هییییی برو گمشو کنار
تهیونگ : خفه شو دارم لذت میبرم
لونا : نکن
تهیونگ رفت کنار و نشست روی صندلی جلوشون ..
تهیونگ : چون از خواهرت خوشم اومده به وزیر میگم براتون یه کاری بکنه ...
تهیونگ رفت
یکدفعه چند تا نگهبان اومدن و اونا رو باز کردن
ا/ت : دستم درد گرفت ها
لونا : ا/ت
ا/ت : بله ؟
لونا : به نظرت اون پسر خوشگله منو دوست داره واقعا ؟
ا/ت : نه اون داره کلک میزنه
لونا : تو از کجا میدونی آخه که داری میگی
یه پسر دیگه اومد
اون یکی فرق داشتم
جذاب بود
لباس های سلطنتی داشت
موهای صافی داشت
لب های غنچه و پری داشت
جین : دنبال من بیاید
رفتیم دنبالش تا رسیدیم به یه در بزرگ
در باز شد
یکدفعه ...
ادامه دارد ✋
وقتی وارد اون جای تاریک شدیم .
یکدفعه سیاهی مطلق ...
چشامو که باز کردم اول یکم تار بود . یکم پلک زدم همه چی واضح شد . دستام با زنجیر به دیوار آویزون بود . لعنتی لونا رو دیدم که تازه به هوش اومده بود و اونم مثل من آویزون بود
لونا : ا/ت حالت خوبه ؟
ا/ت : آره . باید سریع از اینجا فرار کنیم
لونا : ولی آخه چطوری
ا/ت : نمیدونم هر طوری که شده
یکدفعه در آهنی ترسناکشون باز شد ...
یه پسر خیلی زیبا و با وقار وارد اتاق شد
چشای زیبا و قهوه ای
لب های صورتی و کشیده شده
موهای پرشیون حالت دار
رنگ موهاش قهوه ای تیره بود ...
تهیونگ : شما انسان ها اینجا چیکار میکنید ؟
ا/ت : به تو چه آخه
تهیونگ : قانون ما اینطوره که اگه کسی از انسان ها وارد قصر و شهرمون بشه باید تبدیل به یه هیولا بشه . شما دوست دارین چی بشین ؟
لونا : نههه من نمیخوام ( با گریه )
تهیونگ تازه چشاش خورد به لونا ...
تهیونگ رفت نزدیک کنار لونا کمرش رو گرفت و سرش رو کرد تو گردن لونا . داشت بو میکرد
ا/ت : هییییی برو گمشو کنار
تهیونگ : خفه شو دارم لذت میبرم
لونا : نکن
تهیونگ رفت کنار و نشست روی صندلی جلوشون ..
تهیونگ : چون از خواهرت خوشم اومده به وزیر میگم براتون یه کاری بکنه ...
تهیونگ رفت
یکدفعه چند تا نگهبان اومدن و اونا رو باز کردن
ا/ت : دستم درد گرفت ها
لونا : ا/ت
ا/ت : بله ؟
لونا : به نظرت اون پسر خوشگله منو دوست داره واقعا ؟
ا/ت : نه اون داره کلک میزنه
لونا : تو از کجا میدونی آخه که داری میگی
یه پسر دیگه اومد
اون یکی فرق داشتم
جذاب بود
لباس های سلطنتی داشت
موهای صافی داشت
لب های غنچه و پری داشت
جین : دنبال من بیاید
رفتیم دنبالش تا رسیدیم به یه در بزرگ
در باز شد
یکدفعه ...
ادامه دارد ✋
۸.۵k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.